کاشلغتنامه دهخداکاش . (اِخ ) مخفف کاشان و آن شهری است معروف از عراق . (برهان ). نام شهرولایت کاشان . (ناظم الاطباء). و رجوع به کاشان شود.
کاشلغتنامه دهخداکاش . (اِ) در کلمه ٔ مرکب «حوائج کاش » اطلاق به گماشته ای میشود که مواظب ذخائر آشپزخانه یا سفره ٔ شاهی است . «دوساسی » به این معنی پی نبرده و حتی آن را در عبارتی از نوشته ٔ مقریزی که در بولاق بچاپ رسیده غلط خوانده و بجای «کاش « »کاس » دانسته و من هم بهیچوجه نتوانستم اصل آن را
کاشلغتنامه دهخداکاش . (ق ) بمعنی کاشکی بود. (صحاح الفرس ). بمعنی کاشکی است که کلمه ای باشد از اسمای ترجی و تمنی که خواهش و آرزو و حسرت است و در محل طلب چیزی به طریق آرزو گویند و بمعنی افسوس و تأسف هم آمده . (برهان ). لعل و آن کلمه ای است جهت امید و ترس و شک . (منتهی الارب ). ای کاش . کاچ .
کاشفرهنگ فارسی عمیددر هنگام خواهش، آرزو، و طلب چیزی به کار میرود: ◻︎ کاش کآن روز که در پای تو شد خار اجل / دست گیتی بزدی تیغ هلا کم بر سر (سعدی: ۱۴۳)، ◻︎ کاش آن بهخشمرفتهٴ ما آشتیکنان / بازآمدی که دیدۀ مشتاق بر در است (سعدی۲: ۳۳۹).
برشکاری قوسی کربنیcarbon arc cutting, CACواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن از الکترود کربنی استفاده میشود
برشکاری قوسی هواکربنیair carbon arc cutting, CAC-A, AC-Aواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن گرمای حاصل از الکترود کربنی و فلز، با دمیدن هوای فشرده و زدودن فلز مذاب ایجاد میشود
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
کش کش کشلغتنامه دهخداکش کش کش . [ ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ ] (صوت ) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف ).
کاشیلغتنامه دهخداکاشی . (اِخ ) حسن آملی المولد و المنشاء کاشانی الاصل امامی المذهب کاشی اللقب و گاهی به احسن المتکلمین ملقب از افاضل شعرای قرن هفتم هجرت و یا خود اوائل قرن هشتم را نیز دیده ، شاعری است ماهر و متقی و جلیل القدر و عظیم الشأن و معاصر علامه ٔ حلی متوفی به سال <span class="hl" dir
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از شهرستان های استان نهم کشور ایران و محدود است از طرف خاور به شهرستان تربت حیدریه ، از شمال به شهرستان نیشابور، از باختر و شمال باختری به شهرستان سبزوار و کویر جندق ، از جنوب بکوه یخاب و بلوک بجستان و شهرستان گناباد.آب و هوا: شهرستان کاشمر ب
کاشف الغطاءلغتنامه دهخداکاشف الغطاء. [ ش ِ فُل ْ غ ِ ] (اِخ ) جعفربن شیخ خضربن شیخ یحیی حلی جناحی الاصل و نجفی المسکن و المدفن که به شیخ اکبر معروف و گاهی به شیخ نجفی موصوف و نسبت شریفش به مالک اشتر موصول میباشد از اکابرعلمای امامیه و اعاظم فقها و مجتهدین اثنا عشریه که علم الاعلام و سیف الاسلام و فق
کاشیلغتنامه دهخداکاشی . (اِخ ) حسن آملی المولد و المنشاء کاشانی الاصل امامی المذهب کاشی اللقب و گاهی به احسن المتکلمین ملقب از افاضل شعرای قرن هفتم هجرت و یا خود اوائل قرن هشتم را نیز دیده ، شاعری است ماهر و متقی و جلیل القدر و عظیم الشأن و معاصر علامه ٔ حلی متوفی به سال <span class="hl" dir
کاشی کاریلغتنامه دهخداکاشی کاری . (حامص مرکب ) نوعی از صنایع که در عمارت کنند. (آنندراج ). کاشی سازی . رجوع به کاشی سازی شود. (ناظم الاطباء). در ترجمه ٔ کتاب «صنایع ایران بعد از اسلام » آمده است : انصاف این است که گفته شود کاشی کاری بهترین و عالی ترین چیزی است که ایرانیان برای تزیین و آرایش ابنیه
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از شهرستان های استان نهم کشور ایران و محدود است از طرف خاور به شهرستان تربت حیدریه ، از شمال به شهرستان نیشابور، از باختر و شمال باختری به شهرستان سبزوار و کویر جندق ، از جنوب بکوه یخاب و بلوک بجستان و شهرستان گناباد.آب و هوا: شهرستان کاشمر ب
لاکاشلغتنامه دهخدالاکاش . (اِخ ) نام شهری از سومر در عهود قدیمه (حدود سه هزار سال ق .م .) (ایران باستان ج 1 ص 115).
لکاشلغتنامه دهخدالکاش . [ ل ِ ] (اِ) به معنی راه . راهی که در زمستان پر گل و لای باشد. (از مجعولات شعوری ).
کد و کاشلغتنامه دهخداکد و کاش . [ ک َ دُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چک و چانه . مِکاس . مُماکَسَه . (یادداشت مؤلف ).
کرکاشلغتنامه دهخداکرکاش . [ ک َ ] (اِ) اقحوان . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). بابونج . مقارجه . رجل الدجاجة. بابونک . بابونق . (یادداشت مؤلف ). شجره ٔ مریم . بابونه ٔ گاوچشم . بابونه ٔ گاوی . (فرهنگ فارسی معین ). گیاهی است از تیره ٔ مرکبان که دارای گونه های دوساله و پایا می باشد. ارتف
نشکاشلغتنامه دهخدانشکاش . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج ، در 18 هزارگزی مشرق دژ به سلماس و 8 هزارگزی جنوب راه سنندج به مریوان ، در ناحیه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و