کاللغتنامه دهخداکال . (اِخ ) دهی است از دهستان اشکنان بخش گاوبندی شهرستان لار واقع در 18 هزارگزی خاور گاوبندی و 6هزارگزی راه فرعی لار به اشکنان دامنه ای ، گرمسیر مالاریایی است و 615 تن سکنه
کاللغتنامه دهخداکال . (اِخ ) دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج در 11 هزارگزی دژشاهپور کنار راه اتومبیل رو مریوان به رزآب واقع است . دامنه ای ، دشت ، سردسیر و مالاریائی است . 200 تن سکنه دارد و آب آن از چشمه و ق
کاللغتنامه دهخداکال . (ص ) خام . نارسیده . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقابل پخته ورسیده . || برنج ناپخته . (آنندراج ). || ژولیده و درهم . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن را کالیده نیز گویند. (آنندراج ). || خم ، خمیده و کج . (برهان ) (آنندراج ) : بی
قیل و قاللغتنامه دهخداقیل وقال . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قال و قیل . گفت و شنید. مباحثه . (انجمن آرای ناصری ) : از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم . حافظ.|| سر و صدا. جنجال . (فرهنگ فارسی معین ) <span
کالبدلغتنامه دهخداکالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هموار کنند خشت شدن را : پرویز را سرپوشیده بیرون بردند. اندرر
کالسیدیکلغتنامه دهخداکالسیدیک . (اِخ ) شبه جزیره ای است بین خلیج سالونیک و اورفانی . و معادن آن معروف است .
کالینجرلغتنامه دهخداکالینجر. [ ج َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است در هندوستان . (غیاث اللغات ). رجوع به کالنجر شود.
کالبدلغتنامه دهخداکالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هموار کنند خشت شدن را : پرویز را سرپوشیده بیرون بردند. اندرر
کالسیدیکلغتنامه دهخداکالسیدیک . (اِخ ) شبه جزیره ای است بین خلیج سالونیک و اورفانی . و معادن آن معروف است .
رادیکاللغتنامه دهخدارادیکال . (فرانسوی ص ، اِ) بمعانی :ریشه ای ، اصلی ، اساسی . (فرهنگ نفیسی ). || در اصطلاح ریاضی عبارتست از ریشه ٔ عددی و علامت آن در ریاضی به این شکل aǼ n است . مثلا اگر بنویسیم
حسنک میکاللغتنامه دهخداحسنک میکال . [ ح َ س َ ن َ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوعلی حسن بن محمد میکالی و دستورالوزراء ص 141 و تاریخ بیهقی ص 109 و حبیب السیر و تاریخ سیستان صص 360-<span class="hl" dir="lt
خبکاللغتنامه دهخداخبکال . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) نشانه ٔ تیر و تفنگ و امثال آنرا گویندکه مانند سوراخی باشد. (از برهان قاطع) : چو دیلمان زره پوش شاه ترکانش بتیر و زوبین بر پیل ساخته خبکال . عنصری .|| سور