کالبلغتنامه دهخداکالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن برقا. وی بنی اسرائیل را بعد از چندان زحمت به مصر آورد و دیر مدت در میان ایشان رسالت کرد و به مصر درگذشت . (تاریخ گزیده چ اروپا ص 50). کالب یکی از چهل و دو پیغمبری است که درتفاسیر و تواریخ نام آنان آمده است . و نیز رج
کالبلغتنامه دهخداکالب . [ ] (اِخ ) یکی از مننترات هندوان قدیم مربوط به بنات النعش طبق «بشن پران ». (تحقیق ماللهند ص 197).
کالبلغتنامه دهخداکالب . [ ل ِ ] (اِخ ) (بمعنی زخم ) ابن یفنه فنرنی که یکی از جاسوسان دوازده گانه بود که موسی ایشان را به زمین کنعان فرستاد (سفر اعداد 13:6). و از اشخاص مسن که در مصر متولد شده بودند جز کالب و یوشع کسی به زمین
کالبلغتنامه دهخداکالب . [ ل ِ / ل َ / ل ُ ] (اِ) قالب که آن را کالبد نیز گویند. (برهان ) (جهانگیری ). و آن را کلوب نیز گویند. (جهانگیری ). کلوب . (برهان ). کالبد : این من و این من که در این کالب اس
قالبلغتنامه دهخداقالب . [ ل َ / ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب ). شکل و هیأت .پیکر. هیکل . کالب . کلوب . (ناظم الاطباء). || آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد : قالب این خشت بر آتش فکن خشت نو از قالب دیگر
قالبلغتنامه دهخداقالب . [ ل ِ ] (ع اِ) نزد شعرای پارس جزء و رکن رانامند و این لفظ بلفظ قلب نیز استعمال شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به جزء در همین لغت نامه شود.
قالبلغتنامه دهخداقالب . [ ل ِ ] (ع ص ) بسر احمر. (فهرست مخزن الادویه ). غوره ٔ خرمای سرخ . (منتهی الارب ). || شاة قالب ؛ گوسپندی که رنگش غیر رنگ مادر وی باشد. (منتهی الارب ).
قالبدیکشنری عربی به فارسیقالب (ريخته گيري) , شمش (طلا و نقره و فلزات) , بصورت شمش در اوردن , قارچ انگلي گياهان , کپک قارچي , کپرک , کپرک زدن , قالب , کالبد , با قالب بشکل دراوردن
قالبفرهنگ فارسی عمید۱. ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را میریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید.۲. تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش میگذارند.۳. شکل؛ هیبت.۴. جسم؛ تن؛ بدن؛ کالبد.۵. واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره.⟨ قالب تهی کردن: [مجاز] مردن.<br
کالبدلغتنامه دهخداکالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هموار کنند خشت شدن را : پرویز را سرپوشیده بیرون بردند. اندرر
کالبدشکافیلغتنامه دهخداکالبدشکافی . [ب َ / ب ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) تشریح . شکافتن اندامهای آدمی تا بشناسند که هر عضوی از چه ترکیب و یا تشکیل یافته و در کجا قرار گرفته و چگونه بهم پیوسته است . رجوع به کالبدگشایی شود.
کالبدشناسیلغتنامه دهخداکالبدشناسی . [ ب َ / ب ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناختن کالبد. علم بر قالب و بدن آدمی یا حیوان .
کالبدگرلغتنامه دهخداکالبدگر. [ ب َ / ب ُ گ َ ] (ص مرکب ) سازنده ٔ کالبد. || حجار که کالبد چیزها را حجاری میکند. (ناظم الاطباء). || و ریخته گری که آنها را از چدن میسازد. (ناظم الاطباء). || نقاش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه هر چیزی را نقش میکند. (ناظم الاطباء
عکسهلغتنامه دهخداعکسه . [ ] (اِخ ) (به معنی خلخال ) دختر کالب بن یفنه که پسر عمویش وی را از عثنئیل تزویج نمود، چه کالب با خود شرط کرده بود که هر کس «دبیر»را به قتل برساند دختر خود را بدو تزویج نماید، پس عثنئیل وی را زده عکسه را به حباله ٔ نکاح خود درآوردو پدرش چشمه های فوقانی و تحتانی را با ا
گودونلغتنامه دهخداگودون . [ گُدْ وَ ] (اِخ ) (گادوین ) ویلیام (1756 - 1836 م .). نویسنده ٔ انگلیسی که در ویسبیچ متولد شد. وی مؤلف یک رمان اجتماعی به نام «وقایع کالب ویلیام » است .
ساآلهلغتنامه دهخداساآله . [ ل ِ ] (اِخ ) زاله . ساآله ساکسون رودخانه ای است در آلمان که از کوه فیختلگبرگ در باویر سرچشمه میگیرد و پس از سیراب کردن نواحی هوف سالفلد، رودواشتاد ، اینا ، نومبورگ ، بطرف اونستروت میرود و پس از سیراب کردن مرسبورگ ، الستربلانش ، لیپزیک ، هال ، برنبورگ ، کالب و پس از
کالوب بن یوفنالغتنامه دهخداکالوب بن یوفنا. [ ] (اِخ ) نام پیغمبری است . (مهذب الاسماء). جانشین یوشع از سبط شمعون : و چون عمر یوشع به صد و بیست و هشت سال رسید بمرد، پیغامبر مرسل بود مستجاب الدعوة، و از بعد او کالوب بن یوفنا بود از سبط شمعون و حزقیل از سبط یهودا، بکار بنی اسرائیل
قالبلغتنامه دهخداقالب . [ ل َ / ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب ). شکل و هیأت .پیکر. هیکل . کالب . کلوب . (ناظم الاطباء). || آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد : قالب این خشت بر آتش فکن خشت نو از قالب دیگر
کالبدلغتنامه دهخداکالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هموار کنند خشت شدن را : پرویز را سرپوشیده بیرون بردند. اندرر
کالبدشکافیلغتنامه دهخداکالبدشکافی . [ب َ / ب ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) تشریح . شکافتن اندامهای آدمی تا بشناسند که هر عضوی از چه ترکیب و یا تشکیل یافته و در کجا قرار گرفته و چگونه بهم پیوسته است . رجوع به کالبدگشایی شود.
کالبدشناسی هنریلغتنامه دهخداکالبدشناسی هنری . [ ب َ / ب ُ ش ِ ی ِ هَُ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شناختن کالبد انسان و یا حیوان و یا احجام و اشکال از نظر هنر و استتیک .
کالبدشناسیلغتنامه دهخداکالبدشناسی . [ ب َ / ب ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناختن کالبد. علم بر قالب و بدن آدمی یا حیوان .
متکالبلغتنامه دهخدامتکالب .[ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) جنگ و بدی کننده با هم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خشمناک و غضبناک بر یکدیگر. (ناظم الاطباء). رجوع به تکالب شود.
اکالبلغتنامه دهخدااکالب . [ اَ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ کَلب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکالیب و کلب شود.
تکالبلغتنامه دهخداتکالب . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) با هم برجستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توائب .(اقرب الموارد). تَکلاب مثله . یقال : هم یتکالبون علی کذا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جنگ و بدی کردن با هم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تجاهر قوم به دشمنی و در الاساس : تکالب خصم