کالبالغتنامه دهخداکالبا. (اِ) کالجوش . آش کشک سائیده است که کشکاب نیز گویند. (دیوان بسحاق اطعمه ص 181) : کالبا خوردم و میلم به هریسه ٔ زر تست لیکن از آن زرت و آب هوای ملبار.بسحاق اطعمه .
کلبالغتنامه دهخداکلبا. [ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را نوعی جو معنی کرده است . و رجوع به کلب بمعنی جو و دزی ج 2 ص 682 شود.
کلبالغتنامه دهخداکلبا. [ ک َ ] (هزوارش اِ) به لغت زند و پازند بمعنی سگ باشد و به تازی کلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قلباءلغتنامه دهخداقلباء. [ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقلب ، به معنی برگشته : شفة قلباء؛ لب برگشته . (منتهی الارب ). زن برگشته لب . (آنندراج ).
کالباسلغتنامه دهخداکالباس . (روسی ، اِ) گوشت گاو و چربی خوک و گاهی پره های سیر که پزند و درون روده کنند. جهودانه . عصیب . نقانق . جگرآکنده . سوسیس معادل فرانسه ٔ آنست .
کالباسفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) مخلوطی از گوشت و چربی و حبوبات چرخ کرده و پخته شده که بیشتر به صورت سرد مصرف می شود.
کالباسلغتنامه دهخداکالباس . (روسی ، اِ) گوشت گاو و چربی خوک و گاهی پره های سیر که پزند و درون روده کنند. جهودانه . عصیب . نقانق . جگرآکنده . سوسیس معادل فرانسه ٔ آنست .
کالباس فروشیلغتنامه دهخداکالباس فروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) فروختن کالباس . عمل فروشنده ٔکالباس . || (اِ مرکب ) محل فروش کالباس .