کالفتهلغتنامه دهخداکالفته . [ ل ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پریشان . (برهان ) (آنندراج ). شیدا و دیوانه مزاج . (برهان ). دیوانه منش . آشفته . (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) : فرود آید ز پشتش پور ملعون شده کالفته چون خرسی خشینه . <p c
کالفتهفرهنگ فارسی عمیدآشفته؛ پریشانحال: ◻︎ تو را علت جهل کالفته کرد / کزاین صعبتر نیست چیز از علل (ناصرخسرو: ۴۶۲).
کالفهلغتنامه دهخداکالفه . [ ل ُ ف َ / ف ِ ] (ن مف ) بمعنی کالفته است که آشفته و شیدایی باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ج 2 ورق 258).
خشینهلغتنامه دهخداخشینه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر چیز سیاه رنگ مایل بکبودی .(از برهان قاطع). چرمه رنگ (نسخه ای از اسدی )، رنگی بود میان کبود و سیاهی (نسخه ای از اسدی ) : کوهسار خشینه را به بهارکه فرستد لباس حورالعین . <p c
آشفتهلغتنامه دهخداآشفته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) خشمگین . بخشم آمده . مقابل آهسته : گهی آرمده و گه آرغده گهی آشفته و گه آهسته . رودکی .میغ چون ترکی آشفته که
ملعونلغتنامه دهخداملعون . [ م َ ] (ع ص ) نفرین کرده . ج ، ملاعین . (مهذب الاسماء). رانده و دورکرده از نیکی و رحمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رانده شده و دورشده از نیکی و خوارشده و دشنام داده شده .(از اقرب الموارد). لعنت شده و دورشده از رحمت خدا ورانده شده . (ناظم الاطباء). لعین . بنفرین . رج
خرسلغتنامه دهخداخرس . [ خ ِ ] (اِ)چارپایی گوشت خوار و بسیار پشم آلود از طایفه ٔ ماشیةالخفیة. (از ناظم الاطباء). بهندی آزاریچهه گویند. (ازغیاث اللغات ). در حاشیه ٔ برهان چ معین آمده است : پهلوی xirs [ ars «یونکر <span class="