کالملغتنامه دهخداکالم . [ ل ُ / ل َ ] (ص ) زنی را گویند که شوهرش مرده یا طلاق گرفته باشد. (برهان ) (از آنندراج ). عوان . ثیب . بیوه : پای تو از میانه رفت و زنت ماند کالم که نیز نکند شوی . منجیک (از فرهنگ ا
قلم 1Caelum, Cae, Chiselواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک و کمنوری در آسمان جنوبی (southern sky) بین دو صورت فلکی نهر و کبوتر
کالمارلغتنامه دهخداکالمار. (اِخ ) شهر و بندری است در جنوب سوئد مرکز ایالت کالمار که 27900 تن سکنه دارد.
کالمارلغتنامه دهخداکالمار. (اِخ ) اتحاد کالمار، قراردادی بود که بر طبق آن کشورهای دانمارک ، سوئدو نروژ از تاریخ 1397 تا 1521 م . متحد شده بودند.
کالمتلغتنامه دهخداکالمت . [ م ِ ] اِخ . (آلبر)باکتریولوژیست فرانسوی . در نیس بدنیا آمد. وی تلقیح احتیاطی راجع به سل را مطرح کرد. (1863-1933 م .).
کالمتولغتنامه دهخداکالمتو.(اِخ ) ناحیه ٔ تجارتی است در آنور یا آنورس (Anvers) سکنه ٔ آن 7500 تن است .
کالمرزلغتنامه دهخداکالمرز. [ م َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش کوچصفهان شهرستان رشت که در 7هزارگزی شمال کوچصفهان سر راه مالرو عمومی کوچصفهان به خشکبیجار واقع و جلگه ای و معتدل و مرطوب است 450 تن سکنه دارد و از نورود، س
ثیبةلغتنامه دهخداثیبة. [ ث َی ْ ی ِ ب َ ] (ع ص ، اِ) زن شوهردیده و از شوهر جدامانده خواه به طلاق و خواه به مرگ شوی . کالم . بیوه . مقابل باکره ؛ دوشیزه .
ثیبلغتنامه دهخداثیب . [ ث َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) کالم . زن شوی دیده که اکنون بی شوی است به طلاق یا مرگ شوی . بیوه . عوان . مقابل . دوشیزه . ج ، ثیبات . || مردزن گرفته که اکنون بی زن است . مقابل پسر. عزب . || خلاف بکر. و در مرد و زن هر دو مستعمل است .
تثییبلغتنامه دهخداتثییب . [ ت َ ] (ع مص ) کالم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کالمه شدن زن . (مجمل اللغة). ثیب گردیدن زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ثیب شدن زن . (آنندراج ). جدا شدن زن از شوی بسبب مرگ یا طلاق . (از اقرب الموارد). رجوع به تثیب شود. || کلانسال شدن ناقه . (منتهی الارب ).
بیوه زنلغتنامه دهخدابیوه زن . [ وَ / وِ زَ ] (اِ مرکب ) زن بیوه و بی شوهر که طُل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه . کالم : از خون چشم بیوه زنان لعلش ز اشک یتیم آن درشهوارش . ناصرخسرو.ای بسا رایت عدوشکن
بیوهلغتنامه دهخدابیوه . [ وَ / وِ ] (ص ) غریب . تنها. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || زنی را گویند که شوهرش مرده باشد یا او را طلاق داده باشد. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). زنی که شوهرش مرده باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه منیری ). زن بی مرد. زن
کالمارلغتنامه دهخداکالمار. (اِخ ) شهر و بندری است در جنوب سوئد مرکز ایالت کالمار که 27900 تن سکنه دارد.
کالمارلغتنامه دهخداکالمار. (اِخ ) اتحاد کالمار، قراردادی بود که بر طبق آن کشورهای دانمارک ، سوئدو نروژ از تاریخ 1397 تا 1521 م . متحد شده بودند.
کالمتلغتنامه دهخداکالمت . [ م ِ ] اِخ . (آلبر)باکتریولوژیست فرانسوی . در نیس بدنیا آمد. وی تلقیح احتیاطی راجع به سل را مطرح کرد. (1863-1933 م .).
کالمتولغتنامه دهخداکالمتو.(اِخ ) ناحیه ٔ تجارتی است در آنور یا آنورس (Anvers) سکنه ٔ آن 7500 تن است .
کالمرزلغتنامه دهخداکالمرز. [ م َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش کوچصفهان شهرستان رشت که در 7هزارگزی شمال کوچصفهان سر راه مالرو عمومی کوچصفهان به خشکبیجار واقع و جلگه ای و معتدل و مرطوب است 450 تن سکنه دارد و از نورود، س
متکالملغتنامه دهخدامتکالم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) با هم سخن گوینده . (آنندراج ). با هم سخن گوینده پس از مهاجرت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکالم شود.
مکالملغتنامه دهخدامکالم . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از مکالمه . هم سخن . (فرهنگ نوادر لغات دیوان شمس چ فروزانفر) : کم طمع شد آن کسی کو طمع در عشق تو بنددکم سخن شد آن کسی که عشق با او شد مکالم .مولوی .
تکالملغتنامه دهخداتکالم . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) با هم سخن گفتن بعد مهاجرت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با هم سخن گفتن بعد از بریدن از یکدیگر. (از اقرب الموارد).