کالیولغتنامه دهخداکالیو. [ وْ ] (ص ) نادان . ابله . (برهان ) (از آنندراج ). احمق . (از شعوری ج 2 ورق 356). کالیوه : شبی مست شد آتشی برفروخت نگون بخت کالیو خرمن بسوخت . سعدی
کالیوفرهنگ مترادف و متضاد۱. ابله، بیخبر، کالوس، نادان ۲. اصم، کر، ناشنوا ۳. حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته
واگویۀ استانداردstandard calloutواژههای مصوب فرهنگستانواگویۀ بین خدمه در هنگام عملیات که تعیینکنندۀ شرایط و اقدامات و وضعیت تجهیزات و کلیدها و مشاهدات دیداری یا دیگر موارد عملیاتی تصریحشده در روالها است
سختپینهfracture callus, callus 2, bone callusواژههای مصوب فرهنگستانبافت سخت استخوانی که در زمان ترمیم در دو طرف محل شکستگی تشکیل میشود
پل پینهایcallus bridgeواژههای مصوب فرهنگستانتودۀ پینهای که از لایههای زایندۀ پایه و پیوندک ایجاد میشود
پنیرمایۀ گوسالهcalf rennetواژههای مصوب فرهنگستانمواد استخراجشده از شیردان گوساله که در پنیرسازی از آنها برای تولید دلمۀ شیر استفاده میکنند
کالیوسلغتنامه دهخداکالیوس . (اِ) بمعنی کالجوش است . (برهان ) (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 242). و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند. (برهان )
کالیوشلغتنامه دهخداکالیوش . (اِ) کالجوش . کالوش . کالوشه . رجوع به کالجوش و کالیوس در همین لغت نامه شود.
کالیوگیلغتنامه دهخداکالیوگی . [ لی وَ/ وِ ] (حامص ) حالت و چگونگی کالیوه . سرگشتگی و حیرانی . (آنندراج ). || دیوانگی . (آنندراج ).
کالیورنگلغتنامه دهخداکالیورنگ . [ وْ رَ ] (ص مرکب ) گیج گونه . سرگشته مانند : خیالش خرف کرد و کالیورنگ بمغزش فروبرد خرچنگ چنگ .سعدی .
کالیوهلغتنامه دهخداکالیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) بمعنی کالیو است . نادان . احمق . سرگشته . (برهان ) (صحاح الفرس ). آسیمه . (صحاح الفرس ). دیوانه مزاج . (برهان ). کندفهم . (شعوری ج 2 ورق 259). کا
گلالتولغتنامه دهخداگلالتو. [ گ َ ] (ص ) کالیو یعنی ابله و احمق . (شعوری ج 2 ورق 303). و ظاهراً محصف «کالیو» است . رجوع به گلالیوه شود.
کالیوسلغتنامه دهخداکالیوس . (اِ) بمعنی کالجوش است . (برهان ) (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 242). و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند. (برهان )
کالیوشلغتنامه دهخداکالیوش . (اِ) کالجوش . کالوش . کالوشه . رجوع به کالجوش و کالیوس در همین لغت نامه شود.
کالیوگیلغتنامه دهخداکالیوگی . [ لی وَ/ وِ ] (حامص ) حالت و چگونگی کالیوه . سرگشتگی و حیرانی . (آنندراج ). || دیوانگی . (آنندراج ).
کالیو کردنلغتنامه دهخداکالیو کردن . [ وْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگشته و گیج کردن : و بخاری از وی سر دماغ شود که مردم را کالیو کند تا اندیشه بشولیده شود. (کیمیای سعادت ).
کالیورنگلغتنامه دهخداکالیورنگ . [ وْ رَ ] (ص مرکب ) گیج گونه . سرگشته مانند : خیالش خرف کرد و کالیورنگ بمغزش فروبرد خرچنگ چنگ .سعدی .