کامخلغتنامه دهخداکامخ . [ م َ ] (معرب ، اِ) آبکامه که از آن نان خورش سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). معرب کامه . (منتهی الارب ). مأخوذ از کلمه ٔ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). آنچه با نان بعنوان نان خورش درآمیزند. معرب است . (از المعرب جوالیقی ص 298)
کامخفرهنگ فارسی معین(مَ) [ معر. ] 1 - (اِ.) آبکامه که از آن نانخورش سازند؛ کامه . 2 - کنایه از پلیدی مردم . ج . کوامخ .
کمخلغتنامه دهخداکمخ . [ ک َ ] (ع مص ) کمخ بأنفه کمخاً؛ بزرگ منشی نمود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکبر کرد و بینی خود را به نشانه ٔ غرور و کبر بالا گرفت . (از اقرب الموارد). || ریخ زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کمخ به ، ریح زد و تغوط کرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لگام
کمخلغتنامه دهخداکمخ . [ ک َ / ک َ م َ ] (اِخ ) شهری است در روم و گویند میان آن و ارزنجان یک روز راه فاصله است . (از معجم البلدان ). قلعه ای بر ساحل فرات . (نخبة الدهردمشقی ). و رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 127 شود.
کومخواژهنامه آزادنوعي کفش مخصوص که جنس ان تيماج الوان بخصوص سبز است.شکل ظاهري کفش شبيه نعلين نوک برگشته ميباشد و رويه و کناره هاي کفش را با نخهاي ابريشمي رنگي رودوزي و گلدوزي مي نمايند.
کماخلغتنامه دهخداکماخ . [ ک َ ] (اِخ ) شهری است در روم ... و میان کماخ و ارزنجان یک روز راه است . (از معجم البلدان ذیل کمخ ). کماخ قلعه ای است به روم و شهر کوچک در پای آن قعله ، هوایش به سردی مایل است و چند پاره دیه بر توابعآن و حقوق دیوانیش سی و چهار هزاروچهار صد دینار است . (از نزهةالقلوب چ
کماخلغتنامه دهخداکماخ . [ ک ُ ] (ع اِمص ) بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کبر و تعظیم . (اقرب الموارد).
کامخیةلغتنامه دهخداکامخیة. [ م َ خی ی َ ] (اِخ ) موضعی است که ابوتمام ذکری از آن کرده است . (از معجم البلدان ).
کوامخلغتنامه دهخداکوامخ . [ ک َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ کامخ و آن معرب کامه است . (از اقرب الموارد). آبکامه که از آن نان خورش سازند. (منتهی الارب ذیل کامخ ). ج ِ کامخ معرب کامه . نان خورش از پودنه و شیر و ادویه ٔ حاره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کامه ها. (فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کامه شود <spa
فرکامخلغتنامه دهخدافرکامخ . [ ف َ م َ ] (اِ) در این لغت خلاف است . صاحب فرهنگ به فتح اول و میم نوشته و میگوید: شیری است که از کوچکی و خردی راهزن باشد و ملاسروری در مجمعالفرس به فتح اول و ضم میم آورده و گفته است شیری باشد که بر طعام ریزند و صاحب مؤیدالفضلاء گوید: آن شیرکه بر طعام ریزند و هیچیک
کامخیةلغتنامه دهخداکامخیة. [ م َ خی ی َ ] (اِخ ) موضعی است که ابوتمام ذکری از آن کرده است . (از معجم البلدان ).
فرکامخلغتنامه دهخدافرکامخ . [ ف َ م َ ] (اِ) در این لغت خلاف است . صاحب فرهنگ به فتح اول و میم نوشته و میگوید: شیری است که از کوچکی و خردی راهزن باشد و ملاسروری در مجمعالفرس به فتح اول و ضم میم آورده و گفته است شیری باشد که بر طعام ریزند و صاحب مؤیدالفضلاء گوید: آن شیرکه بر طعام ریزند و هیچیک