شش کانجلغتنامه دهخداشش کانج . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (اِ مرکب ) خیمه ٔ مدور و قلندری . (ناظم الاطباء). رجوع به شش خانج و شش خنج شود.
کانجاواژهنامه آزاد«که آنجا» در شعر فارسی، گاهی به ضرورت وزن، کانجا خوانده می شود. ممکن است به همین صورتِ ادغام شده نیز نوشته شود.
خشکانجلغتنامه دهخداخشکانج . [ خ ُ ] (ص ) خشک اندام . لاغر. نزار. سخت نحیف . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو چنین فربه و اکنده چرائی پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف .لبیبی .
شش کانجلغتنامه دهخداشش کانج . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (اِ مرکب ) خیمه ٔ مدور و قلندری . (ناظم الاطباء). رجوع به شش خانج و شش خنج شود.
خشکانجفرهنگ فارسی عمیدلاغر؛ نحیف؛ استخوانی: ◻︎ تو چنین فربه و آگنده چرایی؟ پدرت / هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۶).