حجیبفرهنگ فارسی عمیدپرده: ◻︎ چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم / کاندر میان جانی و از دیده در حجیب (سعدی۲: ۳۲۰).
سرگذشتفرهنگ فارسی عمیدآنچه بر کسی گذشته؛ حادثهای که برای کسی رخ داده؛ شرح حال: ◻︎ بپرسیدشان کاندر این سادهدشت / چه دارید از افسانهها سرگذشت (نظامی۶: ۱۱۱۳).
عطادهیلغتنامه دهخداعطادهی . [ ع َ دِ ] (حامص مرکب ) عطا دادن . بخشندگی : در هیچ روزگار نباشد چو تو کریم کاندر عطادهی نبرد هیچ روزگار.سوزنی .
خاک کندنلغتنامه دهخداخاک کندن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن خاک . حفر آن : زآن سبب کاندر شدن واماند دیرخاک را می کند و میغرید شیر.مولوی .
رومهلغتنامه دهخدارومه . [ م َ ] (اِخ ) مسقطالرأس ندایه پدرمادر یهویاکیم بود و کاندر بر آن است که همان رومیه ای است که در شمال سامره واقع و دیگری بر اینکه همان رومه می باشد که در نزدیکی حبرون است . (از قاموس کتاب مقدس ).