کیانورفرهنگ نامها(تلفظ: ki(e)yānvar) (کیان + ور (پسوند دارندگی)) ، ویژگی آن که دارای صفات بزرگی و سروری است .
پیکانگرلغتنامه دهخداپیکانگر. [ پ َ/ پ ِ گ َ ] (ص مرکب ) نصال . (دهار). آنکه پیکانها بسازد، از عالم تیرگر و کمان گر. (آنندراج ) : اینقدر پیکان که در یک زخم ماست در دکان هیچ پیکانگر نبود. کلیم .به پیکان
کانیوارmineraloidواژههای مصوب فرهنگستانمادۀ طبیعی و معمولاً غیرآلی که با وجود شباهت به کانی، به علت بلورین نبودن، کانی محسوب نمیشوند
کنگورلغتنامه دهخداکنگور. [ ک ِ گ َ وَ ] (اِخ ) رجوع به کنگاور و نزهةالقلوب ص 108،165 و 171 و مجمل التواریخ صص 72 - 81 و <spa
کاتورلغتنامه دهخداکاتور. (ص ) در لغت فرس اسدی چ هرن آمده : کانور (با نون ) شیفته سار باشد. خفاف گوید : چه چیز است آنکه با زرّ است و با زورهمی سازد بکار سازش گوربگور اندر شود ناگه پیاده برون آید سوار از گور کانور. (لغت فرس چ هرن ص <s
کنورفرهنگ فارسی عمیدجای غله در خانه؛ کندو؛ کندوله؛ کانور: ◻︎ از تو دارم هرچه در خانه خنور / وز تو دارم نیز گندم در کنور (رودکی: ۵۳۶).
رلغتنامه دهخدار. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و لثوی و از حروف یرملون میب