کاهدانلغتنامه دهخداکاهدان . (اِ مرکب ) آن جای که کاه انبارند. کهدان . کاه انبار. (از یادداشتهای مؤلف ) : خری در کاهدان افتاده ناگاه نگویم وای بر خر وای بر کاه . نظامی .با فلان کس در فلان کاهدان فساد کردی و چون اثر آن در تو ظاهر شد..
کاهیدانلغتنامه دهخداکاهیدان . (اِخ ) دهی است از بخش اردل شهرستان شهرکرد که دارای 239 تن سکنه ، و محصول عمده اش برنج و غلات آبی و دیمی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
کاهدانگویش اصفهانی تکیه ای: kâhdun طاری: kaxdun طامه ای: kâhdun طرقی: kahdun کشه ای: kâhdun نطنزی: kâhdun/ tevilekâh
کاهیدانواژهنامه آزادﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﻛﺎﻫﻴﺪاﻥ ﻳﺎ ﻛﺎﻳﺪﻭﻥ ﺩﺭ ﺩﻫﺴﺘﺎﻥ ﻫﻠﻴﺴﺎﺩ ﺑﺨﺶ ﻣﻴﺎﻧﻜﻮﻩ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ اﺭﺩﻝ ﻗﺮاﺭ ﺩاﺭﺩ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﻫﻴﺪاﻥ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ اﺯ ﻛﺎﻳﺪ ﻳﺎ ﻛﺎﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺨﺘﻴﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﺩﺭ اﺻﻂﻼﺡ ﻋﺎﻣﻴﺎﻧﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺨﺘﻴﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﻛﺎﻳﺪﻫﺎ ﻣﺤﻞ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ (ﻛﺎﻳﺪ ) ﻭﻛﺎﻫﻴﺪﻳﻬﺎ ﻭﺑﻌﺪا ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﻮﺷﺘﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﻛﺎﻫﻴﺪاﻥ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮔﺮﺩﻳﺪ. ﻛﺎﻳﺪﺣﺴﻴﻦ ﺑﻌﺪاﺯ ﻃﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺑ
برد کاهدانلغتنامه دهخدابرد کاهدان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 122 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
برد کاهدانلغتنامه دهخدابرد کاهدان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 122 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
متبنلغتنامه دهخدامتبن . [ م َ ب َ ] (ع اِ) کاه خانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاهدان و انبار کاه . (ناظم الاطباء).
برد کاهدانلغتنامه دهخدابرد کاهدان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 122 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).