کاهنلغتنامه دهخداکاهن . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) کسی است که خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند. (تعریفات ). فال گیرنده از آواز جانوران و ساحر و غیب گوی . (غیاث ). حکم کننده به غیب . (از اقرب الموارد) : هر داستان که آن نه ثنای محمد است
کاهندیکشنری عربی به فارسیکشيش , مچتهد , روحاني , کشيشي کردن , کشيش بخش , جانشين , قاءم مقام , نايب مناب , معاون , خليفه
کاهنفرهنگ فارسی عمید۱. روحانی مسیحی یا یهودی.۲. روحانی اقوام باستان، مانند بابلیان و مصریان.۳. (صفت) [قدیمی] غیبگو.
کَاهِنٍفرهنگ واژگان قرآنپيشگو - غيبگو - خيالباف (کهانت به عقيده کاهنان عبارت است از اينکه کاهن پيامها و اطلاعاتي را از جن دريافت کند)
بارژس کاهنلغتنامه دهخدابارژس کاهن . [ ژِ هَِ ] (اِخ ) دانشمند عربی دان فرانسوی و عضو روزنامه ٔ «برجیس » که در پاریس منتشر میشد. وی «تاریخ بنی زیان تونس » محمدبن عبداﷲ را با کتاب نظم الدرر و العقیان فی بیان شرف بنی زیان [ملوک تلمسان ] در سال 1852 م . ترجمه و چاپ کرد
طین کاهنلغتنامه دهخداطین کاهن . [ ن ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طین مختوم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گفته اند طین مختوم است و تحقیق آن است که طین اصفر است که طین صنم باشد. و رجوع به طین ختم و طین مختوم و ماده ٔ بعد شود.
صفبندیqueueingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ایجاد تأخیر در یک کنش تا پیدایش وضعیت مطلوب، مانند در صف قرار دادن درخواست تماس تا آزاد شدن خط
کاهندهلغتنامه دهخداکاهنده . [ هََ دَ / دِ ] (نف ) کم گرداننده . کم کننده و نقصان دهنده : به مردی فزاینده ٔ عز مؤمن به شمشیر کاهنده ٔ کفر کافر. فرخی سیستانی . || کم شونده . رو به کاهش گذارنده <span c
کاهنگانلغتنامه دهخداکاهنگان . [ هََ ] (اِ) کاهکشان که عربان مجره گویند و آن ستاره های بسیار کوچک نزدیک بهم باشند. (برهان ).
کاهندهلغتنامه دهخداکاهنده . [ هََ دَ / دِ ] (نف ) کم گرداننده . کم کننده و نقصان دهنده : به مردی فزاینده ٔ عز مؤمن به شمشیر کاهنده ٔ کفر کافر. فرخی سیستانی . || کم شونده . رو به کاهش گذارنده <span c
کاهنگان بالالغتنامه دهخداکاهنگان بالا. [ هََ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن که دارای 104 تن سکنه ، آب آن ازچشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است . زنان ده قالی و جاجیم می بافند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
کاهنگان پایینلغتنامه دهخداکاهنگان پایین . [ هََ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن که دارای 161 تن سکنه ، آب آن از چشمه و آب کاهنگان و محصول عمده اش غله و حبوب است . زنان ده قالی و جاجیم می بافند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1
کاهنگانلغتنامه دهخداکاهنگان . [ هََ ] (اِ) کاهکشان که عربان مجره گویند و آن ستاره های بسیار کوچک نزدیک بهم باشند. (برهان ).
سکاهنلغتنامه دهخداسکاهن . [ س ِ هََ ] (اِ مرکب ) رنگ سیاهی را گویند که از سرکه و آهن ترتیب دهند و بدان جامه و چیزهای دیگر رنگ کنند و بیشتر کفشدوزان به جهت چرم رنگ کردن سازند. (برهان ). رنگی که چرم گران از سرکه و آهن سازند برای سیاه کردن چرم و در اصل سک آهن بود. (آنندراج ) (رشیدی ) (غیاث ) <spa
سکاهنفرهنگ فارسی عمیدنوعی رنگ سیاه مرکب از سرکه و آهن که با آن چرم یا پارچه را رنگ کنند: ◻︎ وآنگهی پیش راح ریحانی / کرد باید سکاهنافشانی (نظامی۴: ۶۸۷).
بارژس کاهنلغتنامه دهخدابارژس کاهن . [ ژِ هَِ ] (اِخ ) دانشمند عربی دان فرانسوی و عضو روزنامه ٔ «برجیس » که در پاریس منتشر میشد. وی «تاریخ بنی زیان تونس » محمدبن عبداﷲ را با کتاب نظم الدرر و العقیان فی بیان شرف بنی زیان [ملوک تلمسان ] در سال 1852 م . ترجمه و چاپ کرد
طین کاهنلغتنامه دهخداطین کاهن . [ ن ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طین مختوم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گفته اند طین مختوم است و تحقیق آن است که طین اصفر است که طین صنم باشد. و رجوع به طین ختم و طین مختوم و ماده ٔ بعد شود.