کاونهلغتنامه دهخداکاونه . [ وُ ن َ / ن ِ ] (اِ) جانورکی است سرخ و زهردار و بر او خالهای سیاه باشد و بیشتر در فالیزها بهم رسد وخربزه را ضایع کند. (برهان ). کفش دوز. || کرم شب تاب را نیز گفته اند که عروسک باشد. (برهان ).
کاونهفرهنگ فارسی عمید۱. حشرۀ بالدار و سرخرنگی که از آفات نباتی است و بیشتر در کشتزار پیدا میشود.۲. کرم شبتاب.
کاونهفرهنگ فارسی معین(وُ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - جانورکی است سرخ و زهردار و بر او خال های سیاه باشد و بیشتر در فالیزها به هم رسد و خربزه را ضایع کند. 2 - کرم شب تاب .
کاوانیلغتنامه دهخداکاوانی . (ص نسبی ) مخفف کاویانی . (از برهان ).- کاوانی درفش . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
کاویانیلغتنامه دهخداکاویانی . (ص نسبی ) کاویان . منسوب به کاوه . (یادداشت مؤلف ). درفش کاویانی ، درفش کاوه است . اختر کاویان . رجوع به کاویانی درفش شود.
درفش کاویانیلغتنامه دهخدادرفش کاویانی . [ دِ رَ ش ِ ] (اِخ )درفش کاویان . اختر کاویان . علم کاویان : بکردار درفش کاویانی بنقش وشّی و کوفی سراسر. دقیقی .درفش کاویانی بر سر شاه چو لختی ابر کافتد بر سر ماه . نظامی .<
کاوانی درفشلغتنامه دهخداکاوانی درفش . [ دِ رَ ] (اِخ ) مخفف کاویانی درفش است . درفش کاویانی . علم فریدون . منسوب بکاوه ٔ آهنگر و آن چرمی بوده از پوست پلنگ یا پوست ببر که کاوه در وقت کارکردن برمیان می بست و در هر جنگ که همراه بود فتح حاصل میشد. گویند: حکیمی در صفاهان صد در صدی بساعت سعد بر آن کشیده ب
گوژخارلغتنامه دهخداگوژخار. (اِ) باغوجه . مگسک . ذروح . عروسک . کاغنه . کاونه . الاکلنگ . آله کلو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذروح شود.
کاغنولغتنامه دهخداکاغنو. (اِ) کرمی باشدسیاه و سرخ و زهردار و او را خرزهره هم میگویند. (برهان ). کرمی که نقطه های سیاه دارد و در پالیزها بیشتر است و آن را به تازی ذروح گویند رجوع به کاغنه شودو کاونه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || بعضی گویند مرغی است که آن را عروسک خوانند و پیوسته شبها پر
کاغنهلغتنامه دهخداکاغنه . [ غ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) کرمی است سرخ و زهردار و بر او نقطه های سیاه باشد و بیشتر در پالیزها پیدا میشود و پالیز را ضایع کند و آن را به عربی ذروح خوانند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ). || کرم شبچراغ . کاونه . (رشیدی ) (برهان )
کاغکلغتنامه دهخداکاغک . [ غ َ ] (اِ) نشاط. (فرهنگ اسدی ) (تحفةالاحباب اوبهی ). خوشی و خوشحالی . (برهان ) (آنندراج ). نشاطو خرمی . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) : در یکی زاویه به حال و به جست تا سحرگاه نعره از کاغک .حقیقی صوفی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص <spa
شکاونهلغتنامه دهخداشکاونه . [ ش ِ ن ِه ْ / ش ِ وَ ن َ ] (نف مرکب / اِ مرکب ) نَقّاب و نقب زن و چاه جوی . (ناظم الاطباء). کسی را نامند که در زمین سوراخ کند، آنرا آهون بر و آهون زن نیز خوانند و به تازی نَقّاب گویند. (فرهنگ جهانگی
گورشکاونهلغتنامه دهخداگورشکاونه . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) (از: گور، قبر + شکاونه = شکاونده = شکافنده ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). با ثانی مجهول ، شخصی را گویند که شبها گور و قبر را بشکافد و کفن مرده را ببرد، و او را عربان نباش می گویند بر وزن نقاش . (برهان