کاویلغتنامه دهخداکاوی . (ع ص ) به آتش داغ دهنده به عضو. (آنندراج ). سوزنده پوست را به آهن و مانند آن . (از اقرب الموارد).
کاویفرهنگ فارسی معین[ ع . ] (اِ.) دارویی که سبب سوختن و ضمناً تصلب دهانة عروق و محل بریدگی و زخم در انساج بشود و بالنتیجه مجاری عروق را به هم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسیدتری کلراستیک .
استخوانغارossuary caveواژههای مصوب فرهنگستانغاری که از آن بهعنوان مردهخانه برای نگهداری استخوانهای اجساد استفاده میشد
غار زندهlive caveواژههای مصوب فرهنگستانغاری که در آن رطوبت وجود دارد و غارنهشتهها (speleothems) در آن رشد میکنند متـ . غار فعال active cave
کاویانلغتنامه دهخداکاویان . (ص نسبی ) منسوب به کاوه .کاویانی ، چون : اختر کاویان ، چتر کاویان ، درفش کاویان ، رایت کاویان . (از یادداشتهای مؤلف ) : با درفش کاویان و طاقدیس زر مشت افشار و شاهانه کمر. رودکی .بدو نیمه کرد اختر کاویان <
کاویانیلغتنامه دهخداکاویانی . (ص نسبی ) کاویان . منسوب به کاوه . (یادداشت مؤلف ). درفش کاویانی ، درفش کاوه است . اختر کاویان . رجوع به کاویانی درفش شود.
کاویدنلغتنامه دهخداکاویدن . [ دَ ] (مص ) (از: کاو + یدن پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جستجو کردن . (برهان ).کابیدن . کافتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بکاوید کالاش را سربسرکه داند که چه یافت زر و گهر. عنصری .اماحقیقت روح
کاویزلغتنامه دهخداکاویز. (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که دارای 30 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
کاویزنهلغتنامه دهخداکاویزنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) از آهنگهای موسیقی . (لغات دیوان منوچهری ، چ دبیرسیاقی ) : نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی کاویزنه .منوچهری .
کاویانلغتنامه دهخداکاویان . (ص نسبی ) منسوب به کاوه .کاویانی ، چون : اختر کاویان ، چتر کاویان ، درفش کاویان ، رایت کاویان . (از یادداشتهای مؤلف ) : با درفش کاویان و طاقدیس زر مشت افشار و شاهانه کمر. رودکی .بدو نیمه کرد اختر کاویان <
کاویانی درفشلغتنامه دهخداکاویانی درفش . [ دَ رَ ] (اِخ ). این درفش همیشه مایه ٔ فتح و ظفر برای شاه ایران بوده ... درروزگار خلافت عمربن خطاب ابوعبیده ٔ ثقفی سردار عرب در محاربات ایران و عرب کشته شد. سلمان فارسی تأثیر رایت کاویانی دانسته داشت . حقیقت امر را اظهار کرد واستعانت از علی بن ابیطالب خواستند
کاویانیلغتنامه دهخداکاویانی . (ص نسبی ) کاویان . منسوب به کاوه . (یادداشت مؤلف ). درفش کاویانی ، درفش کاوه است . اختر کاویان . رجوع به کاویانی درفش شود.
کاویدنلغتنامه دهخداکاویدن . [ دَ ] (مص ) (از: کاو + یدن پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جستجو کردن . (برهان ).کابیدن . کافتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بکاوید کالاش را سربسرکه داند که چه یافت زر و گهر. عنصری .اماحقیقت روح
کاویزلغتنامه دهخداکاویز. (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که دارای 30 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
دندان کاویلغتنامه دهخدادندان کاوی . [ دَ ] (حامص مرکب ) خلال کردن . با خلال بسودن و زدودن دندان . (یادداشت مؤلف ).
حسین ادکاویلغتنامه دهخداحسین ادکاوی . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ] (اِخ ) ابن حسین عبداﷲ شریف مصری شافعی متوقی . 1237 هَ . ق . تألیفاتی دارد که در هدیة العارفین ج 1 ص 329 و معجم المؤلفین یاد شده است .
حسین ادکاویلغتنامه دهخداحسین ادکاوی . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبداﷲ شریف مصری . او راست : «ثبت الادکاوی » در ترجمه ٔ احوال شیوخ خویش ، که در اسکندریه در 1237 هَ . ق . نگاشته و جز آن . (هدیة العارفین ج 1 ص <span class="
روانکاویلغتنامه دهخداروانکاوی . [ رَ ] (حامص مرکب ) تحلیل روحی . طریقه ای برای یافتن علت جنون یا مالیخولیا و مانند آن در بیماری با تفحص وقایع و حوادث واردآمده بر او در مدت عمر وی ، و اساس آن بر این فرضیه استوار است که اعمال غیرعادی انسان مربوط به امیال بظاهر سرکوفته و اقناع نشده ای است که در خفای