کاچهلغتنامه دهخداکاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ)زنخ باشد و شیرازیان کچه خوانند. (جهانگیری ). || بمعنی چانه و زنخ باشد که موضع برآمدن ریش است . (برهان ). کاجه . چانه . ذقن . || بمعنی خوشی و طرب آمده است . زراتشت بهرام گفته : چو نامه نزد «
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
قاه قاهلغتنامه دهخداقاه قاه . (اِ صوت ) خندیدن به آواز بلند را گویند. (برهان ). قهقهه . (حاشیه ٔ برهان دکتر معین ) : زده خنده بر روی خواهندگان دهان زر از جودتو قاه قاه .کمال الدین اسماعیل .
کیسة کاچهدارgusseted sack, gusset bagواژههای مصوب فرهنگستانکیسهای که از نازکلولهای (tube) کاچهدار ساخته شده است
چنتة ایستادهstand-up pouch, SUPواژههای مصوب فرهنگستاننوعی چنتة پرکاربرد با کف کاچهای که به حالت ایستاده قرار میگیرد
کیسة تختflat bagواژههای مصوب فرهنگستانکیسة کاغذی یکپارچه، بدون کاچه، که از نازکلولهای (tube) پیششکلگرفته و تخت ساخته شده که انتهای آن تا خورده و چسبانده شده است
کاچکلغتنامه دهخداکاچک . [ چ َ ] (اِ) تارک سر را گویند که فرق سر و میان سر باشد. (برهان ) : زخم خوردن بکاچک اندر رزم خوشتر از طعنه ٔ عدو صدبار. عزیز مشتملی (فرهنگ نظام ). || (اِ مصغر) مصغر کاچه که زنخ باشد. (آنندراج ) <span cla
سکاچهلغتنامه دهخداسکاچه . [ س ُ چ َ / چ ِ ] (ص ) سخن ناشنو. (برهان ). || ستیهنده و ستیزه کننده . (برهان ). ستیهنده . (جهانگیری ). || (اِ) کابوس و عبدالجنه و آن سنگینی است که در خواب بر مردم می افتد. (برهان ). شکلی مهیب که آدمی از آن در خواب می ترسد یا پندارد ک