کاکللغتنامه دهخداکاکل . [ ] (اِ) کاله . بفارسی اسم قرع است و به شیرازی بطیخ را نامند و نیز اسم نوعی ورد است و گفته اند اسم جاورس است که به هندی کنگینی نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
کاکللغتنامه دهخداکاکل . [ ک َ ] (اِ) کلک و قلم . (از برهان ). || نی میان تهی را گویند که در میان آب میروید. (برهان ) (آنندراج ).
کاکللغتنامه دهخداکاکل . [ ک ِ ] (اِ) گلهائی که در میان آب روید. (برهان ) (ناظم الاطباء). || طین سیاهی است که در ته حوض و نهر میباشد و نزد بعضی نباتی است که در آب روید و اول اصح است . (فهرست مخزن الادویه ).
کاکللغتنامه دهخداکاکل . [ ک ُ ] (اِ) موی میان سر پسران و مردان و اسب و استر و غیره باشد. (برهان ) (غیاث ) (مهذب الاسماء). موی تارک سر؛ از اینجهت تیری را که سرگذار باشد تیر کاکل ربا گویند. (چراغ هدایت ). مؤلف آنندراج آرد: اهالی مازندران در زمان غلبه ٔسادات زیدیه و حکمرانی آنان به اقتفای آنان
شش کاکللغتنامه دهخداشش کاکل . [ ش َ / ش ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) زردک بری را گفته اند و ششقاقل معرب آن است و با حذف شین دوم شقافل نیز گویند و مربای آن معروف است . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به شقاقل و ششقاقل شود.
کاکل برهمزدنلغتنامه دهخداکاکل برهمزدن . [ ک ُ ب َ هََ زَدَ ] (مص مرکب ) پریشان نمودن موی . (ناظم الاطباء).
کاکل ذرتلغتنامه دهخداکاکل ذرت . [ ک ُ ل ِ ذُرْ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )رشته های افشانی که بر سر میوه ٔ ذرت باشد. دسته ای ازالیاف که بر سر میوه ٔ ذرت است و آن از مدرات است .
کاکلاوالغتنامه دهخداکاکلاوا. (اِخ ) دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد در 28هزارگزی جنوب باختری بوکان و 19 هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به سقز واقع است . کوهستانی و معتدل و مالاریایی است و <span class="hl" dir="ltr"
کاکلکلغتنامه دهخداکاکلک . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد در 15 هزارگزی شمال باختر شمال شهرکرد و 9 هزارگزی چالشتر به شهرکرد واقع است . کوهستانی و معتدل است و 1055</
کاکلهلغتنامه دهخداکاکله . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) ابن محمودبن محمد. او راست «الامثلةالشرطیة فی تحریرالوثائق الشرعیة». کشف الظنون . (ذیل الامثلةالشرطیة...).
کاکلهلغتنامه دهخداکاکله . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) نام مبارزی بوده است ایرانی از فرزندان تور. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : که آمد به نزدیک او کاکله ابا لشکری چون هزبر یله .فردوسی .
کاکلهلغتنامه دهخداکاکله . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) قاقله . گیاهی است به هند که در داروها مستعمل است . (از رسملی قاموس )(؟).
کاکل کسی شکستنلغتنامه دهخداکاکل کسی شکستن . [ ک ُ ل ِ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) برانگیختن و ترغیب دادن او را به کاری یعنی موکشان بر سر کار کشیدن . (آنندراج ) : کاکلم میشکند ذوق می آشامیهارعشه هرگاه به خاک از قدحم مل ریزد.سیدحسین خالص (از آنندراج
کاکل برهمزدنلغتنامه دهخداکاکل برهمزدن . [ ک ُ ب َ هََ زَدَ ] (مص مرکب ) پریشان نمودن موی . (ناظم الاطباء).
کاکل ذرتلغتنامه دهخداکاکل ذرت . [ ک ُ ل ِ ذُرْ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )رشته های افشانی که بر سر میوه ٔ ذرت باشد. دسته ای ازالیاف که بر سر میوه ٔ ذرت است و آن از مدرات است .
کاکل شمعلغتنامه دهخداکاکل شمع. [ ک ُ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دودی که بر سر شمع باشد. (غیاث ) (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : سوی بزم ایاز آمد به این جمعپریشانتر ز چین کاکل شمع.(مجموعه ٔ مترادفات ص <span class="hl" d
کاکل صبحلغتنامه دهخداکاکل صبح . [ ک ُ ل ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فجر. (ناظم الاطباء).کنایه از اول صبح . (آنندراج ). سپیده دم : شور عجبی در چمن از بلبل صبح است این شانه سزاوار خم کاکل صبح است .محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
شش کاکللغتنامه دهخداشش کاکل . [ ش َ / ش ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) زردک بری را گفته اند و ششقاقل معرب آن است و با حذف شین دوم شقافل نیز گویند و مربای آن معروف است . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به شقاقل و ششقاقل شود.
نوکاکللغتنامه دهخدانوکاکل . [ ن َ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار، در 31 هزارگزی شمال غربی قصرقند، بر سر راه کشیک به چانف ، در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و 700 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ، محصولش غل
مشکین کاکللغتنامه دهخدامشکین کاکل . [ م ُ / م ِ ک ُ ] (ص مرکب ) مشکین زلف : بلبل و سرو و سمن یاسمن و لاله و گل هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل .حافظ.