کتفلغتنامه دهخداکتف . [ ک َ ت ِ / ک ِ / ک َ / ک َ ت َ ] (ع اِ) هویه . سُفت . شانه گاه . مِنکَب . (منتهی الارب ). سردوش و جایگاه شانه . (اوبهی ). کت . دوش . (ناظم الاطباء). شانه ٔ مردم . (غیا
کتفلغتنامه دهخداکتف . [ ک ِ ] (ع مص ) کِتفان . هر دو بازو را بر پشت منضم کرده پریدن . (منتهی الارب ). هر دو بال را به پشت گردانیدن و پریدن . (از ناظم الاطباء) .
کتفلغتنامه دهخداکتف . [ ک َ ] (ع مص ) آهستگی و نرمی کردن در کار. || زخم کردن زین شانه ٔ ستور را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بلند گردیدن فروع شانه ٔ خیل . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بلند گردیدن فروع شانه ٔ اسب در رفتن . (ناظم الاطباء). || آهسته و نرم رفتن . (ا
کتفلغتنامه دهخداکتف . [ ک َ ت َ ] (ع اِمص ) لنگی ستور از درد کتف . (منتهی الارب ). نقصان در کتف و گفته اند لنگی که از درد کتف آید. (از اقرب الموارد).
کتفلغتنامه دهخداکتف . [ ک َ ت َ ] (ع مص ) پهن شانه گردیدن کسی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). پهن و بزرگ شدن شانه ٔ کسی . (از اقرب الموارد). || گشادگی پیدا گردیدن به سر شانه ٔ اسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
پیکتولغتنامه دهخداپیکتو. [ ک ُ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) نام نوعی زورق ماهی گیری با دو دگل و یک بادبان که در دریای مانش سیر کند.
چیچکتولغتنامه دهخداچیچکتو. [ چی چ َ ] (اِخ ) ناحیه ای است از بلاد خراسان نزدیک میمنه و آن نیز شهری است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
کیتولغتنامه دهخداکیتو. (اِخ ) مرغزاری طویل و عریض است که شش فرسنگ در سه فرسنگ مساحت دارد و میان کرج و گرهرود و همدان و ساوه واقع بوده است . رجوع به نزهة القلوب چ گای لیسترنج ج 3 صص 69 - 195 و
کیتولغتنامه دهخداکیتو. [ ت ُ ] (اِخ ) پایتخت کشور جمهوری «اکوادور» در امریکای جنوبی است که بر سلسله جبال آند و در ارتفاع 1850 گزی و در دامنه ٔ آتش فشان «پیشن شا» واقع است و 401800 تن سکنه دارد. این شهر دارای دانشگاه و رصدخانه
کیتولغتنامه دهخداکیتو. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مرغ سنگ خوار که بیشتر سنگ ریزه خورد. (فرهنگ رشیدی ). نام پرنده ای است که بیشتر سنگ ریزه خورد، و آن را سنگخوارک گویند، و در فرهنگها بعد از «یا»، «تا» آورده اند و برهان بعدِ «یا» به جای تای مثناة فوقانی بای موحده ٔ تحتا
کتفانةلغتنامه دهخداکتفانة. [ ک ُ ن َ ] (ع اِ) یکی کُتفان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کتفان شود.
کتفاءلغتنامه دهخداکتفاء. [ ک َ ] (ع ص ) مؤنث اَکْتَف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اکتف شود.
کتفانلغتنامه دهخداکتفان . [ ک َ ت َ ] (ع اِمص ) شتاب روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کتفانلغتنامه دهخداکتفان . [ ک ِ ] (ع مص ) هردو بازو را بر پشت منضم کرده پریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به کتف [ ک ِ / ک َ ] شود.
scapulasدیکشنری انگلیسی به فارسیناخن ها، کتف، شانه، استخوان کتف، کمربند شانه ای، استخوان سرشانه، عظم کتف
scapulaدیکشنری انگلیسی به فارسیناحیه گردن، کتف، شانه، استخوان کتف، کمربند شانه ای، استخوان سرشانه، عظم کتف
کتفانةلغتنامه دهخداکتفانة. [ ک ُ ن َ ] (ع اِ) یکی کُتفان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کتفان شود.
کتف افراختنلغتنامه دهخداکتف افراختن . [ ک َ ت ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً، تکبر نمودن . (یادداشت مؤلف ) : نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
کتف برزدنلغتنامه دهخداکتف برزدن . [ ک ِ / ک َ ت ِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن باشد. (برهان ). همان دوش برزدن که کنایه ازخوشی کردن است . (آنندراج ). شادی کردن . خوشحالی نمودن . (ناظم الاطباء). دوش برزدن . (فرهنگ فارسی معین ).
کتف سارلغتنامه دهخداکتف سار. [ ک َ ت ِ ] (اِ مرکب ) کتف ساره . سر دوش . سر شانه . (فرهنگ فارسی معین ) : آورد لاَّلی به جوال و به عبایه از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار. منوچهری .و رجوع به کتف ساره شود.
کتف سارهلغتنامه دهخداکتف ساره . [ ک ِ / ک َ ت ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کتف سار. سر دوش . سر شانه در آدمی و دیگر حیوانات و دراسب آن موضع را گویند از پشت اسب که پیش زین بر آن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )
خار کتفلغتنامه دهخداخار کتف . [ رِ ک ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دو استخوان کتف در طرفین بدن و در خلف شانه در قسمت فوقانی پشت بین دنده ٔ دوم و دنده ٔ هشتم و در طرفین خط وسط (تیره ٔ پشت ) قرار می گیرد و بواسطه ٔ زائده ٔ خارجیش با استخوان چنبر مربوط شود. این استخوان که از استخوانهای پهن است مثلثی
خرک کتفلغتنامه دهخداخرک کتف . [ خ َ رَ ک ِ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاید دنباله ٔ ترقوه . (یادداشت بخط مؤلف ) : بعضی از اوتار عضلهاء روی از چنبر گردن رُسته باشد و بعضی از سر استخوان سینه و بعضی سینه و بعضی از خرک کتف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
مارکتفلغتنامه دهخدامارکتف . [ ک ِ ] (اِخ ) کنایه از ضحاک است . مارفش . ماردوش : گراین مارکتف اهرمن چهر مردبداند برآرد ز من وز تو گرد. (گرشاسبنامه ).رجوع به ضحاک شود.
متکتفلغتنامه دهخدامتکتف . [ م ُ ت َ ک َت ْ ت ِ ] (ع ص ) جهجهان رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که در راه رفتن شانه ها را بلند میدارد و کسی که می جنباند شانه را در رفتن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکتف شود.