کتیرلغتنامه دهخداکتیر. [ ک َ / ک ُ ] (اِ) سراب یعنی زمین شورستان که سپید نماید و در او نبات رسته نبود و از دور مانند آب نماید. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). سرآب (فرهنگ جهانگیری ). شوره زمینی باشد که در صحراها از دور مانند آب نماید. (برهان ). سرآب و به بای م
کتیرفرهنگ فارسی عمیدزمین شوره؛ شورهزار؛ سراب: ◻︎ چون زمین کتیر کاو از دور / همچو آب آید و نباشد آب (منطقی: شاعران بیدیوان: ۲۰۰).
کیثرلغتنامه دهخداکیثر. [ ک َ ث َ ] (ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کَثِر. کثیر. کُثار. (اقرب الموارد). || مرد بسیار خیر و نیکویی و بسیاردهش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کترلغتنامه دهخداکتر. [ ک َ ] (ع اِ) شمرده و اندازه . (منتهی الارب ). قدر و اندازه . || لیاقت . حسب . (ناظم الاطباء). حسب و قدر. (اقرب الموارد). || میانه ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رفتاری است مانند رفتار مستان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || هوده ٔ خرد. || دیوار خ
کترلغتنامه دهخداکتر. [ ک َ ت َ ] (اِخ ) ولایتی است در هندوستان . (فرهنگ اسدی اقبال ص 161). این گفته ٔ اسدی ظاهراً براساسی نباشد چه کتر دشتی بوده است نزدیک بلخ بچهار فرسخ بر کران رود جیحون و سلطان محمود با ایلک خان در آنجا حرب کرده است و ایلک خان را بشکست . ص
کترلغتنامه دهخداکتر. [ ک َ ت َ ] (ع اِ) کوهان بلند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کوهان . (منتهی الارب ). کوهان بلند شتر. (ناظم الاطباء). کَترَة. رجوع به کتر [ ک َ / ک ِ ] و رجوع به کترة شود.
کترلغتنامه دهخداکتر. [ ک ِ ] (ع اِ) گوری از گورهای عاد یا بنایی است شبیه به گنبد و کوهان را بدان تشبیه دهند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به کَتَر و کَتر شود.
کتیرهلغتنامه دهخداکتیره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کتیراء. کثیراء. کتیرا. زولزده . (ناظم الاطباء). صمغ درخت قتاد است و آن بوته ای باشد خاردار که شتر نخورد مگر سالی که باران کمتر بارد. (برهان ). صمغ درخت قتاده است و آن بوته ای است خاردار که شتر آن را نخورد مگر در ن
کتیرالغتنامه دهخداکتیرا. [ ک َ ] (اِ) کتیراء. کثیراء. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). کتیره . (بحرالجواهر). صمغ قتاد است یا رطوبتی که از بیخ نوعی از درخت که به کوه بیروت و لبنان روید حاصل شود. (منتهی الارب ). صمغ قتاد است که برنگهای سفید و زرد است وسفید آن نیکوتر است . (بحر الجواهر). صمغ مانندی
کتیرازنلغتنامه دهخداکتیرازن . [ ک َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه با ابزار مخصوص ساقه ٔ گون را تیغ زند تا صمغ آن که کتیراست بیرون شود.
کتیرانلغتنامه دهخداکتیران . [ ک َ ] (اِ) قطران است و آن دارو باشد که بر آدم و اسب و استر و گاو و سگ گرگین مالند نیک شود. (برهان ) (از آنندراج ). قطران . (ناظم الاطباء). کتران . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به قطران و رجوع به کتران شود.
کتیملغتنامه دهخداکتیم . [ک َ ] (اِ) شوره زمین . (از برهان ) (ناظم الاطباء). زمین بی ثمر. (ناظم الاطباء). کتیر. رجوع به کتیر شود.
آب نمالغتنامه دهخداآب نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) مظهر چشمه و کاریز. || بنائی که در آنجا کنند. || سراب . کوراب . آل . کتیر. واله . کور. لعاب الشمس . یلمع. عسقل . عساقل . لوه .
گتیرلغتنامه دهخداگتیر. [ گ َ ] (اِ) سراب . (جهانگیری ). رشیدی نوشته بمعنی سراب به بای موحده است مرادف گویر، نه بتا وحق با رشیدی است . حکیم فرزدق گفته است : در نظر آید جهان مثل گتیرمیرود عمر گرامی همچو تیر. (انجمن آرا) (آنندراج ).و
سرآبلغتنامه دهخداسرآب . [ س َ ] (اِ مرکب ) آنچه در ایام گرما مسافر تشنه را بتابش آفتاب ریگ صحرا از دور چون آب نماید. و گاهی در شب ماهتاب نیز همچنین می نماید. (غیاث ). زمین شوره را گویند، در آفتاب میدرخشد و از دور به آب میماند. (برهان ) (آنندراج ). و بعضی گویند بخاری باشد آب نما که در بیابانها
آللغتنامه دهخداآل . (ع اِ) گروه خویشان . (مهذب الاسماء). خاندان (مجمل اللغه ). دودمان . دوده . فرزندان . فرزندزادگان . خویشان . خویشاوندان . تبار.اولاد. اهل . اهل خانه . اهل بیت . عیال . اهل و عیال . قبیله و عشیره . قوم . چون : آل احمد. آل اردشیر. آل افراسیاب . آل افریغ. آل اﷲ (مجازاً). آل
کتیرهلغتنامه دهخداکتیره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کتیراء. کثیراء. کتیرا. زولزده . (ناظم الاطباء). صمغ درخت قتاد است و آن بوته ای باشد خاردار که شتر نخورد مگر سالی که باران کمتر بارد. (برهان ). صمغ درخت قتاده است و آن بوته ای است خاردار که شتر آن را نخورد مگر در ن
کتیرا زدنلغتنامه دهخداکتیرا زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیغ زدن گون تا صمغ آن که کتیرا باشد بیرون آید. کتیرا گرفتن .
کتیرا گرفتنلغتنامه دهخداکتیرا گرفتن . [ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن و گرد آوردن صمغ کتیرا از بوته .
کتیرالغتنامه دهخداکتیرا. [ ک َ ] (اِ) کتیراء. کثیراء. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). کتیره . (بحرالجواهر). صمغ قتاد است یا رطوبتی که از بیخ نوعی از درخت که به کوه بیروت و لبنان روید حاصل شود. (منتهی الارب ). صمغ قتاد است که برنگهای سفید و زرد است وسفید آن نیکوتر است . (بحر الجواهر). صمغ مانندی
کتیرازنلغتنامه دهخداکتیرازن . [ ک َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه با ابزار مخصوص ساقه ٔ گون را تیغ زند تا صمغ آن که کتیراست بیرون شود.