کثیفلغتنامه دهخداکثیف . [ ک َ ] (ع ص ) ستبر. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). ستبر و غلیظ. (ناظم الاطباء). ستبر و تیره . ضد لطیف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن صورتگر علوی و لطیف است بدو در. ناصرخسرو.چون
کثیففرهنگ فارسی عمید۱. پلید؛ چرکآلود.۲. [عامیانه، مجاز] دارای مفاسد اخلاقی.۳. [عامیانه، مجاز] پست و بیارزش.۴. غلیظ؛ فشرده.۵. [قدیمی] غلیظ؛ ستبر.
کثیفدیکشنری فارسی به انگلیسیblack, dirty, filthy, grubby, impure, mangy, messy, mucky, pig, piggish, purple, sordid, squalid, unclean, unkempt
کتفلغتنامه دهخداکتف . [ ک َ ت ِ / ک ِ / ک َ / ک َ ت َ ] (ع اِ) هویه . سُفت . شانه گاه . مِنکَب . (منتهی الارب ). سردوش و جایگاه شانه . (اوبهی ). کت . دوش . (ناظم الاطباء). شانه ٔ مردم . (غیا
پیکتولغتنامه دهخداپیکتو. [ ک ُ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) نام نوعی زورق ماهی گیری با دو دگل و یک بادبان که در دریای مانش سیر کند.
چیچکتولغتنامه دهخداچیچکتو. [ چی چ َ ] (اِخ ) ناحیه ای است از بلاد خراسان نزدیک میمنه و آن نیز شهری است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
کیتولغتنامه دهخداکیتو. (اِخ ) مرغزاری طویل و عریض است که شش فرسنگ در سه فرسنگ مساحت دارد و میان کرج و گرهرود و همدان و ساوه واقع بوده است . رجوع به نزهة القلوب چ گای لیسترنج ج 3 صص 69 - 195 و
کیتولغتنامه دهخداکیتو. [ ت ُ ] (اِخ ) پایتخت کشور جمهوری «اکوادور» در امریکای جنوبی است که بر سلسله جبال آند و در ارتفاع 1850 گزی و در دامنه ٔ آتش فشان «پیشن شا» واقع است و 401800 تن سکنه دارد. این شهر دارای دانشگاه و رصدخانه
کثیفةلغتنامه دهخداکثیفة. [ ک َ ف َ ] (ع ص ) مؤنث کثیف . رجوع به کثیف شود.- ادویه ٔ کثیفة ؛ آن داروها باشند که در ابدان ما به اجزاء سخت خرد بخشیده نشوند مانند کدو و جبن . (یادداشت مؤلف ).
کثیف شدنلغتنامه دهخداکثیف شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انبوه شدن . ستبر شدن . غلیظ شدن . || چرکین و ناپاک و پژوین گشتن . (ناظم الاطباء).
کثیف کردنلغتنامه دهخداکثیف کردن . [ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستبر و غلیظ و انبوه کردن . || آلوده کردن چیزی به کثافت . ناپاک کردن .
کثیف رایلغتنامه دهخداکثیف رای . [ ک َ ] (ص مرکب ) درشت رای . سخت رای . غلیظرای : الحق کثیف رایی ، گرچه لطیف جایی یک تا بر آن کسی کز طفلی بود دوتایی .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ).
کثیف شدنلغتنامه دهخداکثیف شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انبوه شدن . ستبر شدن . غلیظ شدن . || چرکین و ناپاک و پژوین گشتن . (ناظم الاطباء).
کثیف کردنلغتنامه دهخداکثیف کردن . [ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستبر و غلیظ و انبوه کردن . || آلوده کردن چیزی به کثافت . ناپاک کردن .
کثیف رایلغتنامه دهخداکثیف رای . [ ک َ ] (ص مرکب ) درشت رای . سخت رای . غلیظرای : الحق کثیف رایی ، گرچه لطیف جایی یک تا بر آن کسی کز طفلی بود دوتایی .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ).
کثیف طبعلغتنامه دهخداکثیف طبع. [ ک َ طَ ] (ص مرکب ) درشت طبع. خشن . که طبع دور از روانی دارد. مقابل رقیق طبع : و مردم آنجا [ کوار شیراز ] جلف و کثیف طبع باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134).
کثیفةلغتنامه دهخداکثیفة. [ ک َ ف َ ] (ع ص ) مؤنث کثیف . رجوع به کثیف شود.- ادویه ٔ کثیفة ؛ آن داروها باشند که در ابدان ما به اجزاء سخت خرد بخشیده نشوند مانند کدو و جبن . (یادداشت مؤلف ).
جسم کثیفلغتنامه دهخداجسم کثیف . [ ج ِ م ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جسمی است که حاجز ابصار ما از ابصارنور به کلیت باشد. (از درةالتاج از فرهنگ سجادی ).
تکثیفلغتنامه دهخداتکثیف . [ ت َ ] (ع مص ) سطبر گردانیدن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انبوه و غلیظ گردانیدن . (از اقرب الموارد). سطبر گردانیدن . || فراهم آمدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِمص ) هنگفتی و هنگفت شدگی و ستبری . (ناظم الاطباء).
رزمگاه کثیفdirty battlefieldواژههای مصوب فرهنگستانمحیط عملیاتی رزمی که در آن نمیتوان افراد غیرنظامی را از افراد نظامی بازشناخت