کخلغتنامه دهخداکخ . [ ک َخ خ ] (ع مص ) خرخر کردن در خواب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کخیخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به کخیخ شود.
کخلغتنامه دهخداکخ . [ ک ِ ] (اِ) لفظی است که بجهت نفرت فرمودن اطفال از چیزی که نخواهند به ایشان بدهند یا خواهند از ایشان پس بگیرند گویند. (برهان ). در آذربایجان چون خواهند اطفال را از طعامی مضر منع کنند گویند کِخ است . (صحاح الفرس ). گاهی این لفظ را بجهت نفرت طفلان از خوردن چیزی که مناسب نی
کخلغتنامه دهخداکخ . [ ک ُ ] (اِ) کرم را گویند چه هرگاه گویند که به فلانه چیز کخ افتاده است مراد آن باشد که کرم افتاده است . (برهان ). کرم که در میوه و غیره می افتد. (غیاث اللغات ). در لهجه ٔ خراسانیان کرم باشد که در سیب و دیگر میوه ها افتد.- در چیزی کخ افتادن ؛
کخ کخلغتنامه دهخداکخ کخ . [ ک ِ ک ِ / ک َ ک َ / ک َخ خ ک َخ ْ خِن ْ / ک َخ ْ خِن ْ ک َخ ْ خِن / ک َ خ ِ ک ِ خ ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان کودک رازجر کنند ت
کخ کخ کردنلغتنامه دهخداکخ کخ کردن . [ ک ُ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرفه کردن . سرفیدن . سرف سرف . || خنده زدن . خنده کردن به آواز. || حال صوفیان یافتن . قول و ترانه و تصنیف صوفیانه سر کردن : پنداشتم که آمده ای که چیزی پرسی برو ای دوست که من کاری دارم مهمتر از اینکه من چیزی بش
کیخلغتنامه دهخداکیخ . (اِ) چرکی بود که در گوشه های چشم جمع آید. (فرهنگ جهانگیری ). چرکی را گویند که در گوشه های چشم به هم رسد. (برهان ). چرک و ریمی که در کنج چشم جمع شود، و چون در پارسی خا با غین تبدیل یابد کیغ نیز آمده . (انجمن آرا). پیخ . رَمَص . قی (در چشم ). خیم . ژفک . ژفکاب . (از یاددا
کخ کخلغتنامه دهخداکخ کخ . [ ک ِ ک ِ / ک َ ک َ / ک َخ خ ک َخ ْ خِن ْ / ک َخ ْ خِن ْ ک َخ ْ خِن / ک َ خ ِ ک ِ خ ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان کودک رازجر کنند ت
کخ کخ کردنلغتنامه دهخداکخ کخ کردن . [ ک ُ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرفه کردن . سرفیدن . سرف سرف . || خنده زدن . خنده کردن به آواز. || حال صوفیان یافتن . قول و ترانه و تصنیف صوفیانه سر کردن : پنداشتم که آمده ای که چیزی پرسی برو ای دوست که من کاری دارم مهمتر از اینکه من چیزی بش
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ِ ک ِ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که آنرا در وقت نفرت فرمودن از چیزی گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کخ شود.
بیقورلغتنامه دهخدابیقور. [ ب َ / ب ِ ] (اِ) لولو. یک سرودو گوش . بخ . کخ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کخ شود.
کچلغتنامه دهخداکچ . [ ] (اِ) صورت زشت باشد که طفلان را بدان ترسانند. (اوبهی ). چنین است در فرهنگ خطی اوبهی ، اما مصحف و محرف کُخ است . رجوع به کخ شود.
کاریلغتنامه دهخداکاری . (اِ) (اصطلاح موسیقی ) حراره . ملعبه . قول . تصنیف . کخ کخ . عروض البلد. موالیا. قوما. زجل . موشح . موشحه . شرقی . کان و کان .
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ِ ک ِ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که آنرا در وقت نفرت فرمودن از چیزی گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کخ شود.
کخجلغتنامه دهخداکخج . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی باشد که از آن جاروب سازند و آتش هم بدان روشن کنند و به این معنی با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). گیاهی که بدان زمین و فرش خانه را روبند و آتش نیز به آن افروزند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). کخچ . (از برهان ) (ناظم الاطباء). علف جارو. خلنگ . (فر
کخ کخلغتنامه دهخداکخ کخ . [ ک ِ ک ِ / ک َ ک َ / ک َخ خ ک َخ ْ خِن ْ / ک َخ ْ خِن ْ ک َخ ْ خِن / ک َ خ ِ ک ِ خ ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان کودک رازجر کنند ت
کخ ژندهلغتنامه دهخداکخ ژنده . [ ک َ ژَ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی دیو باشد که در مقابل پری است . (برهان )(آنندراج ). || روان بد. (ناظم الاطباء).
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ِ ک ِ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که آنرا در وقت نفرت فرمودن از چیزی گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کخ شود.
کخ کخلغتنامه دهخداکخ کخ . [ ک ِ ک ِ / ک َ ک َ / ک َخ خ ک َخ ْ خِن ْ / ک َخ ْ خِن ْ ک َخ ْ خِن / ک َ خ ِ ک ِ خ ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان کودک رازجر کنند ت
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ُ ک ُ ] (اِ صوت ) صدا و آواز سرفه کردن . (برهان ). آواز سرفه کردن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آواز سرفه . (غیاث اللغات ). سرفه کردن و تندتند نفس زدن . (فرهنگ فارسی معین ) : خرس نیز ار خورد بناچارش زود در کخکخ اوفتد کارش . <
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ُ ک ُ] (اِ) حراره بود و حال صوفیان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حراره . (لغت نامه ٔ حافظ اوبهی ). قول . تصنیف ترانه . زجل . موشح . موشحه . شرقی . عروض البلد. قوما.ملعبه . کاری . موالیا. (یادداشت مؤلف ) : آهی کن و زین جای بجه گرد برا
نکخلغتنامه دهخدانکخ . [ ن َ ] (ع مص ) مشت یا نیزه بر حلق کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). لهز. (اقرب الموارد) (متن اللغة).