کدبانولغتنامه دهخداکدبانو. [ ک َ ] (اِ مرکب ) بی بی و خاتون و بزرگ خانه را گویند چه کد بمعنی خانه و بانو بمعنی بی بی و خاتون باشد. (برهان ) (آنندراج ). بانوی بزرگ خانه و سرای . (از انجمن آرای ناصری ). خانم . مَهیرَه . (زمخشری ) (دهار). بانوی خانه . خدیش . (یادداشت مؤلف ) :</sp
کدبانوفرهنگ فارسی عمید۱. زن خانهدار؛ بانوی خانه.۲. زنی که کارهای خانه را با نظموترتیب اداره میکند.
کدبانو شدنلغتنامه دهخداکدبانو شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عَون . تعوین . (تاج المصادر بیهقی ). مراد ازکدبانو، عوان یعنی زن غیر باکره یا میانه سال است . (یادداشت مؤلف ): التعوین ؛ کدبانو شدن زن . (زوزنی ).
کدبانوییلغتنامه دهخداکدبانویی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل کدبانو. فراهم کردگی سامان خانه بطور شایسته و خوش سلیقگی . (ناظم الاطباء). || صرفه جویی . (یادداشت مؤلف ) : مرد اگر یک قراضه کار کندزن به کدبانویی چهار کند. امیرخسرو دهلوی . || ب
کدبانوئیةلغتنامه دهخداکدبانوئیة. [ ک َ ئی ی َ ] (ع مص جعلی ) کدبانو بودن : و لماکان صنمه منفعلا عن الجمیع لنزول رتبته کان حصة کدبانوئیة - ای اسفندارمذ - عن کل صاحب صنم حصة الاناث . (حکمت الاشراق چ هانری کربن ص 199). و رجوع به کدبانو شود.<br
کدبانوییلغتنامه دهخداکدبانویی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل کدبانو. فراهم کردگی سامان خانه بطور شایسته و خوش سلیقگی . (ناظم الاطباء). || صرفه جویی . (یادداشت مؤلف ) : مرد اگر یک قراضه کار کندزن به کدبانویی چهار کند. امیرخسرو دهلوی . || ب
کدبانو شدنلغتنامه دهخداکدبانو شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عَون . تعوین . (تاج المصادر بیهقی ). مراد ازکدبانو، عوان یعنی زن غیر باکره یا میانه سال است . (یادداشت مؤلف ): التعوین ؛ کدبانو شدن زن . (زوزنی ).
کیوانولغتنامه دهخداکیوانو. [ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (اِ مرکب ) کدبانو. لهجه ای در کدبانو. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کدبانوئیةلغتنامه دهخداکدبانوئیة. [ ک َ ئی ی َ ] (ع مص جعلی ) کدبانو بودن : و لماکان صنمه منفعلا عن الجمیع لنزول رتبته کان حصة کدبانوئیة - ای اسفندارمذ - عن کل صاحب صنم حصة الاناث . (حکمت الاشراق چ هانری کربن ص 199). و رجوع به کدبانو شود.<br
کدبانو شدنلغتنامه دهخداکدبانو شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عَون . تعوین . (تاج المصادر بیهقی ). مراد ازکدبانو، عوان یعنی زن غیر باکره یا میانه سال است . (یادداشت مؤلف ): التعوین ؛ کدبانو شدن زن . (زوزنی ).
کدبانوییلغتنامه دهخداکدبانویی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل کدبانو. فراهم کردگی سامان خانه بطور شایسته و خوش سلیقگی . (ناظم الاطباء). || صرفه جویی . (یادداشت مؤلف ) : مرد اگر یک قراضه کار کندزن به کدبانویی چهار کند. امیرخسرو دهلوی . || ب
ناکدبانولغتنامه دهخداناکدبانو. [ ک َ ] (ص مرکب ) دختری که به شوهر نرفته باشد. (آنندراج ). || زن شوهرداری که امور خانه داری را خوب به انجام نرساند. (از آنندراج ). مقابل کدبانو. رجوع به کدبانو شود : و از دست زن نادوست ناکدبانو بگریز که گفته اند کدخدا رود بود و کدبانو بند. (ق