کدهلغتنامه دهخداکده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ) کتگ . کت . کث . کذ. کد. کنده . کند. گند. گنده . جَند. جنده . غَند. (یادداشت مؤلف ).بمعنی خانه باشد همچون بتکده . (برهان ) : تکین بدید بکوی اوفتاده مسواکش ربود تا بردش باز جای و باز ک
کدهلغتنامه دهخداکده . [ ک َدْه ْ ] (ع اِ) کوفتی که از سنگ و جز آن رسد چندانکه اثر سخت کند. ج ، کُدوه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خراش و خدشه . ج ، کدوه . (ناظم الاطباء).
کدهلغتنامه دهخداکده . [ ک َدْه ْ ] (ع مص ) سخت زدن که اثر سخت کند. (از اقرب الموارد). کوفتن با سنگ و مانند آن چندان که اثر سخت کند. (ناظم الاطباء). خراشیدن و کوفتن به سنگ . (تاج المصادر بیهقی ). || رسیدن چیزی به صورت پس خراشیدن آنرا. (لغة فی کدح ) (از ناظم الاطباء). خراشیدن روی . (منتهی الار
کدهلغتنامه دهخداکده . [ ک ُ /ک َدْه ْ ] (ع اِ) آوازی است که ددان را بدان زجر کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کدهلغتنامه دهخداکده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام . (برهان ). ملاز. لهات . (صحاح الفرس ). کام . زبان کوچکه . (یادداشت مؤلف ) : در جهان دیده ای از این جلبی ؟کده ای برمثال خرطومی .<br
دُماسبcauda equinaواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهرشتههای عصبی که از انتهای مخروط نخاعی به پایین میروند
قذة قذةلغتنامه دهخداقذة قذة. [ ق ُذْ ذَ ق ُذْ ذَ ] (ع اِ مرکب ) کلمه ای که کودکان تازی در بازی گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به قذان قذان شود.
چکیدهلغتنامه دهخداچکیده . [ چ َ / چ ِ دَ ] (ن مف )هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده . آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود. || مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده . (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصاره ٔ
حسرت کدهلغتنامه دهخداحسرت کده . [ ح َ رَ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) حسرت سرا. حسرت آباد. حسرت خانه . آرمان خانه . جائی که جز حسرت در آن نباشد : از ناله ٔ عاشقانه ٔ من حسرت کده گشت خانه ٔ من . فیاضی (از آنندراج ).|| کنایت از دنیای فانی .
خیال کدهلغتنامه دهخداخیال کده . [ خ َ / خیا ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خیالستان . || بسیاری توهمات . (آنندراج ).
شفق کدهلغتنامه دهخداشفق کده . [ ش َ ف َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شفق جلوه . شفق زار. شفقستان . چیزی سرخ و گلگون . (از ناظم الاطباء). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
دامنکدهلغتنامه دهخدادامنکده . [ م َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از: دامن ، بمعنی قسمت سفلای قدامی جامه + کده بمعنی خانه و سرا و جای و محل ) بر روی هم اصطلاحاً معنی داخل دامن و درون دامن دارد : حیرت همه دم بکار نادانیهاست کلفت اثر به
دانشکدهلغتنامه دهخدادانشکده . [ ن ِ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ علم . محل دانش . جای دانش : عقل بنموده به دانشکده ٔ خاطر تورایهای همه را فکر صواب اندازی . واله هروی .|| اصطلاحاً نامی که به هرشعبه از شعب دانشگاه داده شده است . و این کلم
دزکدهلغتنامه دهخدادزکده . [ دُ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جیگران (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث ، شهرستان کرمانشاهان . واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری سرقلعه و کنار راه فرعی سر پل زهاب به ازگله ، با 175تن سکنه . آب آن از چشمه
دشمنکدهلغتنامه دهخدادشمنکده . [ دُ م َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جایی که دشمن در آن باشد. جایگاه دشمن . محل خصم : اندر این دشمنکده کی ماندمی سوی شهر دوستان میراندمی .مولوی .
دلکدهلغتنامه دهخدادلکده . [ دِ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ دل . (ناظم الاطباء). از عالم (از قبیل ) میکده و بتکده . (آنندراج ) : ترک دل و جان کردم تا بی دل و جان گردم یکدل چه محل دارد صد دلکده بایستی .مو