کراشلغتنامه دهخداکراش . [ ک َ ] (اِخ ) نام قریه ای است به لارستان فارس که دیزی گوشت پزی آن بخوبی معروف است و جراش معرب آن است . (آنندراج ).
کراشلغتنامه دهخداکراش . [ک َ ] (اِ) پریشانی . (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آشفتگی . سرگردانی . (ناظم الاطباء) : تو در میان دلی دل میان زلف تو درکراش خود مخوه و زلف خود به شانه مزن . سوزنی .|| نام مرغی است سبزرنگ به سرخی آ
فرایند کراسKraus processواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند لجن فعال که در آن لجناب هاضم بیهوازی پس از هوادهی به حوض هوادهی اضافه میشود؛ در این روند قابلیت تهنشینی لجن افزایش مییابد و از نیترات بهعنوان منبع اکسیژن استفاده میشود
موشک کروز پرسهزنloitering cruise missileواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موشک که دارای دو ویژگی موشک کروز، یعنی هدایت با سرعت ثابت، و پرسهزنی است و پس از پرتاب، در نزدیک هدف شروع به جستوجوی هدف برای حمله به آن میکند
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک َ] (اِ) تب و حرارتی را گویند که زنان را در وقت زاییدن از شدت درد بهم می رسد. (برهان ) (ناظم الاطباء).
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک َرْ را] (ع اِ) قچقار که خرجینه ٔ شبان بردارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبشی که خرجین شبان می برد و آن گوسپند بی شاخ است لان الاقرن یشتغل بالنطاح و گفته اند، کراز گوسپندی است که چوپان زنگی بر گردنش آویزد و دیگران از او پیروی کنند. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) ن
کرازلغتنامه دهخداکراز. [ ک ِ ] (اِ) خرام و راه رفتن از روی ناز و غمزه باشد. (برهان ). خرام و رفتار از روی ناز و غمزه . (ناظم الاطباء). در برهان به کاف بمعنی خرام که راه رفتن از روی ناز باشد آورده و سهو کرده و آن به کاف فارسی (گ ) باشد. (آنندراج ). رجوع به گراز شود. || بیلی را گویند دسته دار ک
کراشندهلغتنامه دهخداکراشنده . [ ک َ ش َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از کراشیدن . (یادداشت مؤلف ). خراشنده . رجوع به کراشیده و کراشیدن شود.
کراشهلغتنامه دهخداکراشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ) طرز. روش . || صفت . گونه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کراشیدنلغتنامه دهخداکراشیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) تباه شدن کار. (ناظم الاطباء) (برهان ). || پریشان گردیدن . (برهان ). پریشان گردیدن و مشوش شدن خاطر. پاشیده و منتشر گشتن . (ناظم الاطباء). پاشیدن و آشفتن کار. مختل شدن . اختلال یافتن . (یادداشت مؤلف ) : بتا تا جدا گشتم از
کراشیدهلغتنامه دهخداکراشیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) پاشیده . (برهان ). پاشیده شده . (ناظم الاطباء). || آشفته وپریشان گردیده . (برهان ) (ناظم الاطباء) : جماعتی از حریفان را دیدم مخمور شراب شبانه برخ
کراسلغتنامه دهخداکراس . [ ک ُ ] (اِ) پرنده ای باشد سیاه و سفید که بر کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کراش . کراک . دم جنبانک . (فرهنگ فارسی معین ).
لارلغتنامه دهخدالار. (اِخ )(شهرستان ...) شهرستان لار یکی از شهرستانهای هشتگانه ٔ استان هفتم است و حدود آن از شمال به بخش داراب شهرستان فسا و بخش کوهک شهرستان جهرم و قسمتی از شهرستان فیروزآباد؛ از خاور شهرستان بندرعباس ؛ از جنوب خلیج فارس و از باختر شهرستانهای فیروزآباد و بوشهر.آب و هوا -
کراشندهلغتنامه دهخداکراشنده . [ ک َ ش َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از کراشیدن . (یادداشت مؤلف ). خراشنده . رجوع به کراشیده و کراشیدن شود.
کراشهلغتنامه دهخداکراشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ) طرز. روش . || صفت . گونه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کراشیدنلغتنامه دهخداکراشیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) تباه شدن کار. (ناظم الاطباء) (برهان ). || پریشان گردیدن . (برهان ). پریشان گردیدن و مشوش شدن خاطر. پاشیده و منتشر گشتن . (ناظم الاطباء). پاشیدن و آشفتن کار. مختل شدن . اختلال یافتن . (یادداشت مؤلف ) : بتا تا جدا گشتم از
کراشیدهلغتنامه دهخداکراشیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) پاشیده . (برهان ). پاشیده شده . (ناظم الاطباء). || آشفته وپریشان گردیده . (برهان ) (ناظم الاطباء) : جماعتی از حریفان را دیدم مخمور شراب شبانه برخ
استکراشلغتنامه دهخدااستکراش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بزرگ شدن کودک از بسیارخواری . (منتهی الارب ). || استکرشت الانفحة؛ کرش گردید انفحة، و ذلک اذا رعی الجدی النبات ، لان ّ الکرش تسمی انفحة، ما لم یأکل الجدی ، فاذا اکل تسمی کرشاًو هذا خلاف ما قال فی تفسیر الانفحة. (منتهی الارب ).
عکراشلغتنامه دهخداعکراش . [ ع َ / ع ِ ] (اِخ ) ابن ذؤیب بن حرقوص ، مکنی به ابوالصهبا. صحابی است . (از منتهی الارب ). و رجوع به ابوالصهباء شود.