کرام الکاتبینفرهنگ فارسی عمیدفرشتگانی که کارهای خوب و بد انسان را ثبت میکنند: ◻︎ نپنداری که بدگو رفت و جان برد / حسابش با کرامالکاتبین است (حافظ: ۱۲۸).
کرام الکاتبینفرهنگ فارسی معین(کِ مُ لْ تِ) [ ع . ] (اِمر.) فرشتگانی که کارهای خوب و بد انسان را ثبت کنند.
کرام الکاتبینواژهنامه آزادکِرامُ الکاتِبین؛ فرشتگانی که کارهای خوب و بد انسان را ثبت می کنند. دو فرشتۀ نگهبان انسان، عتید و رقیب، که کارهای او را ثبت و ضبط می کنند. فرشتۀ سمت راست را رقیب و فرشتۀ سمت چپ را عتید گویند. رقیب به معنای مراقب، و عتید به معنای کسی است که مهیای انجام کار است. کردارنویسان.
کراملغتنامه دهخداکرام . [ ک َرْ را ](اِخ ) امام است کرامیه را. (منتهی الارب ). امام کرامیه را گویند که قائلند به اینکه معبودشان مستقر بر عرش است و جوهر است . (از اقرب الموارد). محمدبن عبدالکریم سجستانی است او در ایام ظاهر خلیفه ظهور کرد و از روی نقل و خبر برای خدای تعالی بودن ِ در زمان و مکان
کراملغتنامه دهخداکرام . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کریم . بزرگواران . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به ک-ریم شود. || ج ِ کریمة. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمة شود. || در تداول فارسی زبانان ، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت . (نا
کراملغتنامه دهخداکرام . [ ک ُ ] (ع ص ) جوانمرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کریم . (اقرب الموارد). ج ، کُرامون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کاتبینلغتنامه دهخداکاتبین . [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاتب در حالت نصبی و جری . نویسندگان .- کرام الکاتبین ؛ فرشتگان نویسنده ٔ کارهای خوب و بد : تو پنداری که بدگو رفت و جان بردحسابش با کرام الکاتبین است .حافظ.<b
همتا شدنلغتنامه دهخداهمتا شدن . [ هََ ش ُدَ ] (مص مرکب ) برابر شدن . همپایه شدن : نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود.ناصرخسرو.
طلبةلغتنامه دهخداطلبة. [ طُ ب َ ] (ع اِ) فرشتگان که اعمال عباد را نویسند و نگاه دارند، خلاف سفره ٔ قریب که کرام الکاتبین اند. (منتهی الارب ).
کراملغتنامه دهخداکرام . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کریم . بزرگواران . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به ک-ریم شود. || ج ِ کریمة. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمة شود. || در تداول فارسی زبانان ، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت . (نا
ابوالحسن بوشنجی خراسانیلغتنامه دهخداابوالحسن بوشنجی خراسانی . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ ش َ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) یکی از مشایخ صوفیه . او صحبت ابوعثمان حیری و ابن عطاء و ابوعمرو دریافت و سالی چند از موطن خویش دور بود و چون بازگشت او را بزندقه منسوب کردند از اینرو به نیشابور شد و بقیت عمر بدانجا بزیست . از او پرسیدند تص
کراملغتنامه دهخداکرام . [ ک َرْ را ](اِخ ) امام است کرامیه را. (منتهی الارب ). امام کرامیه را گویند که قائلند به اینکه معبودشان مستقر بر عرش است و جوهر است . (از اقرب الموارد). محمدبن عبدالکریم سجستانی است او در ایام ظاهر خلیفه ظهور کرد و از روی نقل و خبر برای خدای تعالی بودن ِ در زمان و مکان
کراملغتنامه دهخداکرام . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کریم . بزرگواران . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به ک-ریم شود. || ج ِ کریمة. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمة شود. || در تداول فارسی زبانان ، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت . (نا
کراملغتنامه دهخداکرام . [ ک ُ ] (ع ص ) جوانمرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کریم . (اقرب الموارد). ج ، کُرامون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جندال کراملغتنامه دهخداجندال کرام . [ ] (اِخ ) موضعی است در دومنزلی کابل . رجوع به الجماهر ص 220 شود.
ذوالجلال والاکراملغتنامه دهخداذوالجلال والاکرام . [ذُل ْ ج َ ل ِ وَل ْ اِ ] (اِخ ) خداوند بزرگی و گرامی کردن . (مهذب الاسماء). خداوند بزرگی و بزرگوار کردن . (قاضی خان بدر محمد دهار). اسمی از اسماء صفات خدای تعالی عز اسمه . مقتبس از آیه ٔ کریمه ٔ : تبارک اسم ربک ذی الجلال والاکرام .
مکراملغتنامه دهخدامکرام . [ م ِ ] (ع ص ) رجل مکرام ؛ مرد بسیاراکرام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد جوانمرد بسیاراکرام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).