کرزلغتنامه دهخداکرز. [ ] (اِخ ) نام گروهی وحشی و چادرنشین . مسکن آنها کوهستان میانه بیخه ٔ احشام وبیخه ٔ فال لارستان در زمستان و تابستان است . معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کرزلغتنامه دهخداکرز. [ ک َ رَ ] (ع مص ) دوام کردن بر خوردن قروت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دوام کردن بر خوردن کشک . (ناظم الاطباء).
کرزلغتنامه دهخداکرز. [ ک ُ ] (اِ) زمینی را گویند که به جهت سبزی کاشتن و زراعت دیگر هموار کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (برهان )(ناظم الاطباء). کرزه . (فرهنگ رشیدی از حاشیه ٔ برهان چ معین ). کرد. کرت . رجوع به کرزه ، کرد و کرت شود.
کرزلغتنامه دهخداکرز. [ ک ُ ] (اِخ ) ابن جابر صحابی است . (منتهی الارب ). رجوع به الامتاع ج 1 ص 54، 272 و 380 شود.
قرشلغتنامه دهخداقرش .[ ق ِ ] (اِ) پول رایج مصر برابر ده ملیم . هر هزار ملیم یک جینه ٔ مصری است . (دایرةالمعارف فرید وجدی ).
کیرشلغتنامه دهخداکیرش . [ رُ ] (اِخ ) همان کورش است . (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشته ٔ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش [ بن ] کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک َ ] (ع مص ) طعن کردن در ناموس و آبروی کسی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک ِ ] (ع ص ) طعن کننده در حسب مردم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).گویند: هو کرظ حسب ؛ ای یکرظه . (از اقرب الموارد).
کرشلغتنامه دهخداکرش . [ ک َ ] (اِ) چرک و ریم اندام . (ناظم الاطباء) (برهان ). رجوع به کرس ، کرسه و کرسنه شود. || سبوسه در پوست اندام . (ناظم الاطباء).
کرزکانلغتنامه دهخداکرزکان . [ ک َ زَک ْ کا ] (اِخ ) قریه ای است پنج فرسخ میانه ٔ جنوب و مغرب منامه به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کرزبانلغتنامه دهخداکرزبان . [ ک ُ زُ ] (اِخ ) اهل خراسان کرزوان گویند و شهری است در جبل به قرب طالقان و کوههایش به کوههای غور نزدیک است . (از معجم البلدان ).
کرزهلغتنامه دهخداکرزه . [ ک ِ رَ زَ ](ع اِ) ج ِ کُرز، بمعنی خرجینه ٔ شبان . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کرز شود.
کرزهلغتنامه دهخداکرزه . [ ک َ زَ / زِ ] (ص ) مادرزادی راگویند که آلت تناسل نداشته باشد. (برهان ). مادرزادی که هیچ نره و مردی نداشته باشد. (یادداشت مؤلف ).
کرارزهلغتنامه دهخداکرارزه . [ ک َ رِ زَ ] (ع اِ) ج ِ کُرَّز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به کرز شود.
کرتهلغتنامه دهخداکرته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِ) قطعه ٔ زمین زراعت کرده . (آنندراج ). قطعه ٔ زمین زراعت کرده و سبزی کاشته . (برهان ) (ناظم الاطباء). کرد. کردو. کرز. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کَرت ، کرد، کردو و کرز شود.
کرزکانلغتنامه دهخداکرزکان . [ ک َ زَک ْ کا ] (اِخ ) قریه ای است پنج فرسخ میانه ٔ جنوب و مغرب منامه به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کرزبانلغتنامه دهخداکرزبان . [ ک ُ زُ ] (اِخ ) اهل خراسان کرزوان گویند و شهری است در جبل به قرب طالقان و کوههایش به کوههای غور نزدیک است . (از معجم البلدان ).
کرزهلغتنامه دهخداکرزه . [ ک ِ رَ زَ ](ع اِ) ج ِ کُرز، بمعنی خرجینه ٔ شبان . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کرز شود.
کرزهلغتنامه دهخداکرزه . [ ک َ زَ / زِ ] (ص ) مادرزادی راگویند که آلت تناسل نداشته باشد. (برهان ). مادرزادی که هیچ نره و مردی نداشته باشد. (یادداشت مؤلف ).
دریای کرزلغتنامه دهخدادریای کرز. [ دَرْ ی ِ ک ُ ] (اِخ ) دریای سیاه . دریای بنطس . رجوع به بنطس و دریای سیاه در ردیفهای خود شود.
مکرزلغتنامه دهخدامکرز. [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) ناکس و فرومایه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). لئیم . (اقرب الموارد).
ام کرزلغتنامه دهخداام کرز. [ اُم ْ م ِ ک ُ ] (اِخ ) خزاعی کعبی . از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 271 شود.
ارژانتن ساحل کرزلغتنامه دهخداارژانتن ساحل کرز. [ اَ ت ُ ن ِ ح ِ ل ِ کْرُ ] (اِخ ) (بتلفظ رومی : اَرْگِنْتوماگوس ) کرسی ناحیه اَندر، در30 هزارگزی شاتُرو، در کنار کرُز، دارای 6118 تن سکنه . مرکز ماهوت سازی و منسوجات و کوزه گری و کاغذ و پشم