کرم دانهلغتنامه دهخداکرم دانه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) تخم نوعی از مازریون است که آن را به فارسی هفت برگ خوانند و موردانه نیز گویند و معرب آن جرم دانق است . (برهان ) (آنندراج ). موردانه . دانه ٔ مورد. (ناظم الاطباء). این کلمه محرف گرم دانه و معرب آن جردمانق
کرم دانهلغتنامه دهخداکرم دانه . [ ک ِ ن َ /ن ِ ] (اِ مرکب ) کرمی است آفت «به » که میوه را سوراخ و از دانه های «به » تغذیه میکند. (یادداشت مؤلف ).
کرملغتنامه دهخداکرم . [ ] (اِخ ) کرم و رونیز دو شهرک است در راه پسا. هوای آن معتدل است و [ دارای ] آب روان و جامع و منبر باشد و غله و میوه ، و بعهد اتابکی چون حادثه ٔ پرگ افتاد مگرایشان بی ادبی کردند، پس به غارت داد و خراب شد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 130</
جرمدانقلغتنامه دهخداجرمدانق . [ ] (اِ) کرم دانه است که آن را جرمائق نیز گویند. (از فهرست مخزن الادویه ) کرم دانه است و جردمانق و کردمانه نیز گویند. (از اختیارات بدیعی ). کرم دانه ، مثنان نرمالاآ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کلمه های مذکورشود.
کردمانةلغتنامه دهخداکردمانة. [ ک ِ ن َ ] (معرب ، اِ) کرم دانه . فارسی است . (از دزی ج 1 ص 454 و 456). رجوع به کرم دانه شود.
موردانهلغتنامه دهخداموردانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مورددانه . تخم نوعی از مازریون را گویند. (ناظم الاطباء). کرم دانه . (یادداشت مؤلف ). حب آلاس . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تخم نوعی از مازریون است که آن را کرم دانه هم می گویند. (آنندراج ) (برهان ). و رجوع به مو
کرملغتنامه دهخداکرم . [ ] (اِخ ) کرم و رونیز دو شهرک است در راه پسا. هوای آن معتدل است و [ دارای ] آب روان و جامع و منبر باشد و غله و میوه ، و بعهد اتابکی چون حادثه ٔ پرگ افتاد مگرایشان بی ادبی کردند، پس به غارت داد و خراب شد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 130</
کرملغتنامه دهخداکرم . [ ک َ ] (اِ) سبزه و بوته و درخت که بر لب آب روید. (ناظم الاطباء). سبزه را گویند که بر لبهای جوی آب رسته باشد. (برهان ). سبزه را گویند که بر لب جویبار بروید. (جهانگیری ). || هر چیز را نیز گویند از درخت و بوته و امثال آن که از کنار جوی آب روید. (برهان ).
کرملغتنامه دهخداکرم . [ ک َ ] (ع اِ) درخت انگور. (از برهان ) (ناظم الاطباء). تاک . رز. واحد آن کرمة است . (از منتهی الارب ). عنب . (از اقرب الموارد). رز. مو. مَیوانه . (یادداشت مؤلف ). ج ، کُروم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به فارسی تاک و رز و ماو نامند. بستانی و بری می باشد. بری ثمردار
کرملغتنامه دهخداکرم . [ ک َ ] (ع مص ) غلبه کردن بر کسی در کرم . یقال : کارمه فکرمه ؛ای فاخره فی الکرم فغلبه فیه . (از اقرب الموارد).
کرملغتنامه دهخداکرم . [ ک َ رَ ] (اِ) کلم . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). غنبید. بقلةالانصار. (یادداشت مؤلف ). کرنب . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) : گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان . لبیبی .<br
ابوالکرملغتنامه دهخداابوالکرم . [ اَ بُل ْ ک َ رَ ] (اِخ ) خمیس بن علی بن احمد جوزی فقیه . رجوع به خمیس ... شود.
ابوالکرملغتنامه دهخداابوالکرم . [ اَ بُل ْ ک َ رَ ] (اِخ ) مبارک بن حسن بن احمد بغدادی . رجوع به مبارک ... شود.
خوان کرملغتنامه دهخداخوان کرم . [ خوا / خا ن ِ ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سفره ٔ کرم . سفره ای که از روی بخشش و کرم گسترده شود. (یادداشت بخط مؤلف ) : تو مست خواب غفلتی و ازبرای توایزد فکندخوان کرم در سپیده دم . <p class
خیط کرملغتنامه دهخداخیط کرم . [ طِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چفته ٔ درخت مو. ج ، خیوط کرم . (یادداشت مؤلف ).
زغارکرملغتنامه دهخدازغارکرم . [ زَ ک ِ ] (اِ مرکب ) کرمی است که آن را خراطین و امعاءالارض گویند و آن کرم سرخی است که در میان گل نرم متکون می شود با پیه مرغابی درد گوش را نافع است . (برهان ) (آنندراج ). (از: زغار، زمین نمناک + کرم ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کرم زمین و خراطین . (ناظم الاطباء). زغ