کرمندلغتنامه دهخداکرمند. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) شتاب . (جهانگیری ) . || شتاب کار. (فرهنگ اسدی ) (برهان ) (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء). تند و تیز. (جهانگیری ) (برهان ).سخت . (جهانگیری ). چالاک . (ناظم الاطباء) : مکن امید دور و آز درازگردش چرخ بین چه کرمند است .<br
کرمندفرهنگ فارسی عمیدتندوتیز؛ شتابکار؛ چستوچالاک: ◻︎ مکن امید دور و آز دراز / گردش چرخ بین چه کرمند است (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۳).
کریمندلغتنامه دهخداکریمند. [ ] (اِ) این کلمه درعبارت زیر آمده است شاید به معنی درخور و قابل اعتنا : و چند معتمدخاص را با محفه و استر و مبلغی کریمند جهت خرجی به یزد فرستاده مولانا را طلب داشت . (تاریخ جدید یزد).
شتابکارلغتنامه دهخداشتابکار.[ ش ِ ] (ص مرکب ) عجول . کرمند. عاجل . کسی که از روی عجله کاری کند. خَدِب . (منتهی الارب ). قُلقُل . (منتهی الارب ). شتابنده و ساعی . (ناظم الاطباء) : شتابکارتر از باد وقت پاداشن درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه .
امید کردنلغتنامه دهخداامید کردن . [ اُ/اُم ْ می ک َ دَ ] (مص مرکب )نوید دادن . وعده ٔ خوب دادن . وعده دادن : یکی بدره با هر یکی بار کردببرگشتن امّید بسیار کرد. فردوسی .بسی کردشان نیز فرخ امیدبسی داد
غلط کردنلغتنامه دهخداغلط کردن . [ غ َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خطا کردن . به خطا رفتن . اشتباه کردن . نادرست گفتن و کردن : ملک موت به قبض روح آن آمد، گفت : یا ملک الموت غلط کردی . ملک موت گفت : من غلط نکردم خدا میگوید تو غلط کردی . (قصص الانبیاء ص <span class="hl" dir="ltr"
گردشلغتنامه دهخداگردش . [ گ َ دِ ] (اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است . (برهان )(آنندراج ). سیر. حرکت دورانی . دور زدن : به یک گردش به شاهنشاهی آرددهد دیهیم و طوق وگوشوارا. رودکی .فاخته گون شد هواز گردش خورشیدجامه ٔ خانه به تبک فاخت
آزلغتنامه دهخداآز. (اِ) زیاد جُستن . زیاده جوئی . افزون خواهی . افزون طلبی . خواهش بسیاری از هر چیز. طمع. ولع. حرص . شره . شُح ّ. تنگ چشمی : از فرطعطای او زند آزپیوسته ز امتلا زراغن . ابوسلیک .جاه است و قدر و منفعه آن را که طَمْع