کرنبلغتنامه دهخداکرنب . [ ک َ رَمْب ْ ] (اِ) صورتی دیگر از کلمه ٔ کلم است . کلم است که در طعام کنند و آن را کرنبا و کرم نیز گفته اند. (آنندراج ). کلم . (ناظم الاطباء). کلم را گویند و آن را در ماست پرورده کنند و خورند و در آشها نیز داخل سازند و بهترین آن کلم رومی است . (برهان ). گیاهی است از ت
کرنبلغتنامه دهخداکرنب . [ ک َ ن َ ] (اِ) دارویی کشنده ٔ سگ است و به تازی قاتل الکلب یا بقلةالانصار گویند. (ناظم الاطباء). دارویی است که چون به سگ دهند سگ را در ساعت بکشد و بتازی قاتل الکلب و بقلةالانصار نیز گویند. (برهان ).
کرنبلغتنامه دهخداکرنب . [ ک َ ن َ / ک ُ ن ُ ] (ع اِ) صاحب قاموس چغندر گفته است . (آنندراج ). چغندر، و گفته اند نوعی از آن شیرین تر و شاداب تر از قنبیط است و بری آن تلخ است . (از اقرب الموارد). چغندرو یا نوعی از آن و یا کلم . (ناظم الاطباء). چکندر یانوعی از آن
کرنیبلغتنامه دهخداکرنیب . [ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) نوعی طعام که از شیر و خرما سازند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مجیع و آن طعامی است [ مراد خرمای آمیخته بشیر است ] . (از اقرب الموارد). رجوع به مجیع شود.
قرنبلغتنامه دهخداقرنب . [ ق ُ ن ُ ] (ع اِ) تهیگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خاصره . (اقرب الموارد).
قرنبلغتنامه دهخداقرنب . [ ق َ ن َ ] (ع اِ) کلاکموش . (منتهی الارب )(آنندراج ). یربوع . || موش . || بچه ٔ موش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
کرنب الماءلغتنامه دهخداکرنب الماء. [ ک َ رَ مْبُل ْ ] (ع اِ مرکب ) نیلوفر. (قانون ابن سینا چ تهران ص 214) (فهرست مخزن الادویه ).
ابن کرنیبلغتنامه دهخداابن کرنیب . [ اِ ن ُ ک َ / ک ِ / ک ُ ] (اِخ ) ابواحمد یا ابوالحسن حسین بن اسحاق بن ابراهیم بن یزید کاتب . از بزرگان متکلمین بغداد و پیرو مذهب فلاسفه ٔ طبیعیین ، در نهایت فضل و معرفت و آگاهی بعلوم طبیعیه ٔ قدی
کرنبالغتنامه دهخداکرنبا. [ ک َرَم ْ ] (اِ مرکب ) کرنب با. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آش کلم را گویند چه اصل آن «کرنب با» است و «با» بمعنی آش باشد. (آنندراج ) (برهان ). آش کلم . (ناظم الاطباء) : و غذای سمانی و عدس و غوره و انار و آن اسکبا و کرنب با موافق تر باشد. (ذخیره ٔ خو
کرنبالغتنامه دهخداکرنبا. [ ک ُ رِم ْ ] (اِ) نوعی از ساز و ابزار درودگران است و به این معنی بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کرنباتیلغتنامه دهخداکرنباتی . [ ] (اِخ ) محمدبن یحیی .از سران لشکر زنگیان که والی اهواز شد و آنجا را رها کرد تا به دست موفق افتاد. (ابن اثیر ج 7 ص 129).
کرنبهلغتنامه دهخداکرنبه . [ ک َ ن َ ب َ ] (اِخ ) شهری است در صقلیه در کنار دریا. (از معجم البلدان ).
کرنب الماءلغتنامه دهخداکرنب الماء. [ ک َ رَ مْبُل ْ ] (ع اِ مرکب ) نیلوفر. (قانون ابن سینا چ تهران ص 214) (فهرست مخزن الادویه ).
کرنبالغتنامه دهخداکرنبا. [ ک َرَم ْ ] (اِ مرکب ) کرنب با. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آش کلم را گویند چه اصل آن «کرنب با» است و «با» بمعنی آش باشد. (آنندراج ) (برهان ). آش کلم . (ناظم الاطباء) : و غذای سمانی و عدس و غوره و انار و آن اسکبا و کرنب با موافق تر باشد. (ذخیره ٔ خو
کرنبالغتنامه دهخداکرنبا. [ ک ُ رِم ْ ] (اِ) نوعی از ساز و ابزار درودگران است و به این معنی بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کرنباتیلغتنامه دهخداکرنباتی . [ ] (اِخ ) محمدبن یحیی .از سران لشکر زنگیان که والی اهواز شد و آنجا را رها کرد تا به دست موفق افتاد. (ابن اثیر ج 7 ص 129).
لعوق الکرنبلغتنامه دهخدالعوق الکرنب . [ ل َ قُل ْ ک َ رَمْب ْ ] (ع اِ مرکب ) من مشاهیر التراکیب لاندری مخترعه ینفع من السعال الرطب و خشونة الصدر و الرئة و فساد الصوت و غلظ البلغم و ینقی الدماغ من الاخلاط اللزجة و شربته ثلاثة مثاقیل و قوته تبقی نحو اربع سنین (و صنعته ) ان یعتصر من ماء الکرنب النبطی م