کرولغتنامه دهخداکرو. [ ] (اِخ ) نام ایل کرد از طوایف پشتکوه لرستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
کرولغتنامه دهخداکرو. [ ک َ رَ ] (اِ) پرده ٔ سفیدی را گویند مانند کاغذ که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد. (برهان ) (آنندراج ). کره . کری . (جهانگیری ). نوعی از نسج عنکبوت . (فهرست مخزن الادویه ).
کرولغتنامه دهخداکرو. [ ک َرْوْ ] (ع مص ) کندن زمین را. || برآوردن چاه را به چوب و جز آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برزیدن چاه . (تاج المصادر). || بارها کردن کاری را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بشتافتن ستور و دست و پای ناهموار انداختن در رفتن . (آنندرا
بار حجمکرایهmeasurement rated cargoواژههای مصوب فرهنگستانباری که کرایۀ فرست آن را براساس حجم اشغالشده محاسبه میکنند
دمای کوریCurie temperatureواژههای مصوب فرهنگستاندمایی که در آن کانی خاصیت فِرّومغناطیسی خود را از دست میدهد متـ . نقطۀ کوری Curie point
ثابت کوریCurie constantواژههای مصوب فرهنگستانثابتی (عددی) که حاصلِضرب پذیرفتاری مغناطیسی، با دمایی معین، در اختلاف آن با دمای کوری است
عمق کوریCurie depthواژههای مصوب فرهنگستانعمقی در زمین (30 تا 40 کیلومتر از سطح) که در آن افزایش دما موجب میشود مواد خاصیت مغناطیسی را از دست بدهند
مادة کوریCurie substanceواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که گشتاور دوقطبی مغناطیسی آن برابر با حاصلِضرب ثابت کوری در شدت مغناطیسی میدان مغناطیسی بیرونی، تقسیم بر دماست
کروچ کروچلغتنامه دهخداکروچ کروچ . [ ک ُ ک ُ ] (اِ صوت ) نام آواز جویدن قند و مانند آن . آواز چیزهای ترد و شکننده زیر دندان چون قند و نان خشک و خیار و مانند آن . (یادداشت مؤلف ).- کروچ کروچ خوردن یا جویدن ؛ خوردن چیزهایی که زیر دندان آواز دهد مانند قند و نان دوآتشه و ن
کروانلغتنامه دهخداکروان . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است به طوس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). قریه ای است در طوس . (از معجم البلدان ).
کروانلغتنامه دهخداکروان . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است به طوس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). قریه ای است در طوس . (از معجم البلدان ).
کروانلغتنامه دهخداکروان . [ ک َرْ ] (اِ) نام گیاهی است که قوت مفرح دارد. (برهان ) (آنندراج ). || نام مرغی هم هست و به این معنی در عربی به فتح اول وثانی هم آمده است . (برهان ). رجوع به کَرَوان شود.
کروچ کروچلغتنامه دهخداکروچ کروچ . [ ک ُ ک ُ ] (اِ صوت ) نام آواز جویدن قند و مانند آن . آواز چیزهای ترد و شکننده زیر دندان چون قند و نان خشک و خیار و مانند آن . (یادداشت مؤلف ).- کروچ کروچ خوردن یا جویدن ؛ خوردن چیزهایی که زیر دندان آواز دهد مانند قند و نان دوآتشه و ن
کروچاهلغتنامه دهخداکروچاه . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. کوهستانی و سردسیر است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دندان کرولغتنامه دهخدادندان کرو. [ دَ ک َرْوْ ] (ص مرکب ) آنکه دندان کاواک و پوسیده دارد. (یادداشت مؤلف ) : سزد که بگسلم از یار سیم دندان طَمْعسزد که او نکند طَمْع پیر دندان کرو.کسایی .
دول کرولغتنامه دهخدادول کرو. [ دُ ک ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاورود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . واقع در 42هزارگزی جنوب سنندج با 110 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5</sp
چیکرولغتنامه دهخداچیکرو. (اِخ ) دهی است از بخش زابلی سراوان . در 15هزارگزی جنوب باختری زابلی کنار راه مالرو سوران به ایران شهر واقع است و 100 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
خشکرولغتنامه دهخداخشکرو. [ خ ُ ] (اِخ ) از ده های ساسی کلام در حوالی فرح آباد ساری است به مازندران . (از مازندران و استرآباد رابینو انگلیسی ص 119).
گیلکرولغتنامه دهخداگیلکرو. [ ک َ ] (اِ) نباتی است که از آن جاروب سازند. (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 313). جارو. گیاه جارو.