کرکزمویلغتنامه دهخداکرکزموی . [ ک َ ک ُ ] (ص مرکب ) ژولیده موی . اشعث . (یادداشت مؤلف ) : و از میان گل و حماء او هفت گاو برآمد لاغر و کرکزموی ، خاک رنگ و شکمها یابس شده . (تفسیر ابوالفتوح ).
کرکزلغتنامه دهخداکرکز. [ ک َ ک ُ ] (اِ) کرکوز. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرای ناصری ) (جهانگیری ). راهبر. (برهان ). راهنما. بلد. (فرهنگ فارسی معین ). دلیل راه . (ناظم الاطباء) : ور ز حیوان به پیشت آید بزهست آن هم بتفرقه کرکز. ش