کردگارلغتنامه دهخداکردگار. [ ک ِ دْ / ک ِ دِ ] (ص مرکب ) فاعل . عامل . (یادداشت مؤلف ). کننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار. (گرشاسبنامه ). || بسیار عمل
کردارلغتنامه دهخداکردار. [ ک ِ ] (اِمص ، اِ) کرده . شغل و عمل و کار. (برهان ). فعل . (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). کوشش پیوسته در کار.هر عملی که انسان همیشه بدان مشغول باشد. کسب . صنعت . پیشه . اشتغال . اهتمام . (ناظم الاطباء). || به فعل آوردنیها باشد از نیک و بد. (برهان ). فعل خوب و یا بد. (نا
کردارلغتنامه دهخداکردار. [ ک ِ ] (معرب ، اِ) مثل بنا و اشجار و جای انباشته به خاکی که کسی از ملک شخص خود نقل کرده باشد، و از آنجمله است قول فقها که گویند یجوز بیع الکردارو لا شفعة فیه لانه مما ینقل . و این کلمه فارسی است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
کردارفرهنگ فارسی عمید۱. کار؛ عمل؛ رفتار: ◻︎ کردار اهل صومعهام کرد می پرست / این دوده بین که نامهٴ من شد سیاه از او (حافظ: ۸۲۶ حاشیه).۲. (اسم) [قدیمی] طرز؛ روش؛ قاعده.
کردگارفرهنگ فارسی عمید۱. انجامدهنده؛ فعال.۲. از نامهای خداوند.۳. (قید) [قدیمی] بهعمد؛ عمداً: ◻︎ نه چون پورِ میرِ خراسان که او / عطا را نشسته بُوَد کردگار (رودکی: ۵۰۱).۴. [قدیمی] آفریننده؛ خالق.
گذرگاهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت َر، راه، رد[معبر]، جاده، راه عبور، دالان، کریدور، کانال، مجرا، آبراه گذرگاه زیرزمینی
مدخلدیکشنری عربی به فارسیدرون رفت , وروديه , اجازه ورود , حق ورود , دروازه ء دخول , ورود , مدخل , بار , درب مدخل , اغاز() مدهوش کردن , دربيهوشي ياغش انداختن , ازخودبيخودکردن , زيادشيفته کردن , کريدور , تالا ر ورودي
تالارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ، سرسرا، دالان، هال، تالار ورودی، سردر، راهرو، لابی، کریدور بهارخواب، بالکن، ایوان، تراس، ایوانک، ایوانگاه، رواق، راه ورودی، آستانه راهرو سرپوشیده، ساباط