کریزلغتنامه دهخداکریز. [ ک َ] (اِ) به عربی اقط است که به فارسی پینو نامند. (فهرست مخزن الادویه ). بمعنی پینو باشد. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). نوعی است از کشک . کریض . (مهذب الاسماء). کشک . (ناظم الاطباء). رجوع به پینو و کریض شود.
کریزلغتنامه دهخداکریز. [ ک ُ ] (اِ) کریج . کریچ . کریغ. (فرهنگ فارسی معین ). پر ریختن پرندگان . (برهان ). تولک و پر ریختن پرندگان خصوصاً باز و شاهین و چرغ . (ناظم الاطباء). عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال . تولک کردن . (یادداشت مؤلف ). کریزه . کریج : <
کریزلغتنامه دهخداکریز. [ ک ُ / ک َ ](اِ) کریج . کریچ . کریچه . کریجه . بمعنی کریج است که خانه ٔ کوچک باشد. (برهان ). خانه ٔ کوچک . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ علفی . (برهان ). خانه ای که از نی و علف در کنار کشت و فالیز سازند. (ناظم الاطباء). || بمعنی کنج و گوشه
کریزلغتنامه دهخداکریز. [ ک ُ رَ ] (اِخ ) عبداﷲبن عامربن کریز. از جانب عثمان بن عفان والی بصره بود. (ترجمه ٔ فتوح البلدان ص 215).
قرشلغتنامه دهخداقرش .[ ق ِ ] (اِ) پول رایج مصر برابر ده ملیم . هر هزار ملیم یک جینه ٔ مصری است . (دایرةالمعارف فرید وجدی ).
کیرشلغتنامه دهخداکیرش . [ رُ ] (اِخ ) همان کورش است . (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشته ٔ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش [ بن ] کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک َ ] (ع مص ) طعن کردن در ناموس و آبروی کسی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک ِ ] (ع ص ) طعن کننده در حسب مردم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).گویند: هو کرظ حسب ؛ ای یکرظه . (از اقرب الموارد).
کرزلغتنامه دهخداکرز. [ ] (اِخ ) نام گروهی وحشی و چادرنشین . مسکن آنها کوهستان میانه بیخه ٔ احشام وبیخه ٔ فال لارستان در زمستان و تابستان است . معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کریزاغهلغتنامه دهخداکریزاغه . [ ک ُ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایرویز بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . کوهستانی و سردسیری است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کریزخانهلغتنامه دهخداکریزخانه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )کریزگاه . کریزگه . جای خاص برای تولک کردن مرغان شکاری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کریزگاه و کریز شود.
کریزسلغتنامه دهخداکریزس . [ کْری / ک ِ زِ] (اِخ ) کاهن معبد آپولودر جزیره ٔ کریزس بود که دختر او در لشکرکشی یونانیان به تروا، اسیر آگاممنن گردید و بدین واسطه آپولو بر یونانیان خشم گرفت و آنان را گرفتار طاعون ساخت .
کریزگاهلغتنامه دهخداکریزگاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) کریچ گاه . (از فرهنگ فارسی معین ). کریزگه . کریزی جای . تولک خانه . کریزخانه . خانه ای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند. آنجا که باز و سایر مرغان شکاری را گذارند تا تولک کنند. آنجا که مرغ کریزی را دارند تا دوره ٔ پر ریختن او سپری شود. (
کریزگهلغتنامه دهخداکریزگه . [ ک ُ گ َه ْ] (اِ مرکب ) کریزگاه . کریزجای . جای مخصوص نگاهداری باز در حال تولک کردن . (یادداشت مؤلف ) : افریقیه صطبل ستوران بارگیرعموریه کریزگه باز و بازدار. منوچهری .رجوع به کریزگاه شود.
کریچلغتنامه دهخداکریچ . [ک ُ ] (اِ) کریج . کریچه . کرچه . کریز. کریزه . کریغ. تولک . پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آنها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کریز شود.
تولکلغتنامه دهخداتولک . [ ل َ ] (ص ) باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک . (ناظم الاطباء). زیرک . چابک . || پرریخته . (فرهنگ فارسی معین ).کریزکرده و پرریخته . (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود.
کریز خوردنلغتنامه دهخداکریز خوردن . [ ک ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پر ریختن مرغان شکاری و غیره . کریزکردن . تولک کردن : خشینه بازی را گویند که پشت و چشم آن ... باشد و در شکار سخت دلیر و تیزپر باشد و چون از مرتبه ٔ کوچکی برآید و کریز خورد
کریزاغهلغتنامه دهخداکریزاغه . [ ک ُ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایرویز بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . کوهستانی و سردسیری است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کریزخانهلغتنامه دهخداکریزخانه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )کریزگاه . کریزگه . جای خاص برای تولک کردن مرغان شکاری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کریزگاه و کریز شود.
کریزسلغتنامه دهخداکریزس . [ کْری / ک ِ زِ] (اِخ ) کاهن معبد آپولودر جزیره ٔ کریزس بود که دختر او در لشکرکشی یونانیان به تروا، اسیر آگاممنن گردید و بدین واسطه آپولو بر یونانیان خشم گرفت و آنان را گرفتار طاعون ساخت .
خاکریزلغتنامه دهخداخاکریز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) ریزنده ٔ خاک . مرادف خاک انداز. || بمعنی اول سوراخ دیوار قلعه که برای دفع دشمنان سازند. (آنندراج ) : شد از برج تا خاکریز حصارز هندی چو گشتی بقیر استوار. عبدالقادر تونی (از آنندراج ).زحل
خورده کریزلغتنامه دهخداخورده کریز. [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ک ُ ] (ص مرکب )کریزخورده . چشته خور. (یادداشت مؤلف ) : همی برآیم باآنکه برنیاید خلق و برنیایم با روزگار خورده کریز. بو
مشکریزلغتنامه دهخدامشکریز. [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ریزنده . مشک پاش . مشک افشان . خوشبوی سازنده : درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ <span class="hl" dir="ltr
اشکریزلغتنامه دهخدااشکریز. [ اَ ] (نف مرکب ) اشکبار. گریان . رجوع به اشکبار شود. چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء). || عاشق . (آنندراج ) : دیدی مرا بعید که چون بودم با چشم اشکریز و دل بریان . فرخی .خاک لرزید و درآمد در گریز
تکریزلغتنامه دهخداتکریز. [ ت َ ] (ع مص ) افتادن پرهای باز: کرزالبازی تکریزاً (مجهولاً)؛ افتاد پرهای آن باز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عبارة الاساس : کرزالنسر و البازی و غیر هما جعل فی کریز و ربط حتی سقط ریشه . و یقال : کرزالرجل صقره ؛ اذا خاط عینیه و اطمعه حتی یذل . (ا