کریچلغتنامه دهخداکریچ . [ ک َ / ک ُ ] (اِ) کریج . کریجه . خانه ٔ کوچک مطلقاً. || خانه ٔ کوچکی که از نی و علف سازند مانند اطاقک دهقانان در کنار مزرعه و فالیز. (فرهنگ فارسی معین ) : همه عالم چو باغ و بستان است این کریچت بتر ز زند
کریچلغتنامه دهخداکریچ . [ک ُ ] (اِ) کریج . کریچه . کرچه . کریز. کریزه . کریغ. تولک . پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آنها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کریز شود.
کریچفرهنگ فارسی عمید۱. خانۀ کوچک.۲. خانهای که فالیزبانان با شاخههای درخت برای خود درست میکنند؛ کومه؛ کازه.
کریچفرهنگ فارسی معین(کَ) (اِ.) = کریج . کریچه . کرچه . کریز. گریزه . کریغ : پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آن ها؛ تولک .
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
واگن کرایهایleased carواژههای مصوب فرهنگستانواگنی که شرکتهای فرستنده یا باربری کالا از شرکت راهآهن اجاره میکند
بار حجمکرایهmeasurement rated cargoواژههای مصوب فرهنگستانباری که کرایۀ فرست آن را براساس حجم اشغالشده محاسبه میکنند
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
کریچهلغتنامه دهخداکریچه . [ ک ُ / ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) کریجه . کریچ . کریج . خانه ٔ کوچک را گویند مطلقاً. (برهان ) : که چو شه بر شکار کرد آهنگ راند مرکب بدین کریچه ٔ تنگ .
کریچهلغتنامه دهخداکریچه . [ ک ُ چ َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب از ایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
کریچهفرهنگ فارسی عمید= کریچ: ◻︎ داشت لقمان یکی کریچهٴ تنگ / چون گلوگاه نای و سینهٴ چنگ (؟: مرزباننامه: ۱۳۰).
کریزهلغتنامه دهخداکریزه . [ ک ُ / ک َ زَ / زِ ] (اِ) کریجه است که خانه ٔ کوچک باشد. (برهان ). کریجه . کریج . (آنندراج ). کریچه . کریچ . رجوع به کریجه و کریچ شود. || پر ریختن مرغان باشد. (برهان ). پر ریختن مرغان شکاری که تولک ن
کریشلغتنامه دهخداکریش . [ ک َ ] (اِ) کریچ . حفره . گودال . مغاک . چاله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کریسنک ، کریشک و کریشنک شود.
کریچهلغتنامه دهخداکریچه . [ ک ُ / ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) کریجه . کریچ . کریج . خانه ٔ کوچک را گویند مطلقاً. (برهان ) : که چو شه بر شکار کرد آهنگ راند مرکب بدین کریچه ٔ تنگ .
کریچهلغتنامه دهخداکریچه . [ ک ُ چ َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب از ایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
کریچهفرهنگ فارسی عمید= کریچ: ◻︎ داشت لقمان یکی کریچهٴ تنگ / چون گلوگاه نای و سینهٴ چنگ (؟: مرزباننامه: ۱۳۰).