کزادلغتنامه دهخداکزاد. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) جامه ٔ کهنه را گویند. (برهان ) (آنندراج ).کراد. (آنندراج ) (انجمن آرا). کراده . (برهان ). رجوع به کراد و کراده شود.
کزدلغتنامه دهخداکزد. [ ک َ ] (اِ) شاخی را گویند که در وقت پیرایش و پرکاوش از درخت بریده باشند. (برهان ) (آنندراج ). شاخه ای که از درخت جهت پیرایش برند. (ناظم الاطباء).
قزدلغتنامه دهخداقزد. [ ق َ ] (ع اِمص ) آهنگ . (منتهی الارب ). قصد. (اقرب الموارد). || (مص ) آهنگ کردن ، و این لغتی است در قصد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
کرادلغتنامه دهخداکراد. [ ک ُ ] (اِ) جامه ٔ کهنه ٔ پاره پاره . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کزاد. (از آنندراج ). رجوع به کزاد شود.
کرادهلغتنامه دهخداکراده . [ ک ُ / ک َ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی کراد است که جامه ٔ کهنه باشد. (آنندراج ). جامه ٔ کهنه ٔ پاره پاره . (ناظم الاطباء). کراره . (آنندراج ). کزاد. رجوع به کراره ، کراد و کزاد شود.
پاکزادلغتنامه دهخداپاکزاد. (ن مف مرکب ) حلال زاده . از نسل پاک . از نژاد پاک . پاک گهر. پاک گوهر. پاک نژاد. مقابل ناپاک زاد، سَند، بدنژاد : من از تخمه ٔ ایرج پاکزادوی از تخمه ٔ تور جادونژاد. دقیقی .بزاری و سستی زبان برگشادچنین گف
ترکزادلغتنامه دهخداترکزاد. [ ت ُ] (اِخ ) لقب هرمزبن انوشیروان ، چه مادر او دختر خاقان ترک بود. (مفاتیح ). هرمزبن نوشیروان ملقب به ترک زاد بود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 244) : سخن بس کن از هرمز ترکز
ترکزادلغتنامه دهخداترکزاد. [ ت ُ ] (ن مف مرکب ) زاده ٔ ترک . ترک زاده . فرزند ترک . ابن ترک . که زنی ترک او را زاده باشد : سخن بس کن از هرمز ترکزادکه اندر زمانه مباد آن نژاد. فردوسی .بدو گفت بهرام ای ترکزادبه خون ریختن تا نباشی ت