کزازلغتنامه دهخداکزاز. [ ک َزْ زا ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالابخش سربند شهرستان اراک ، کوهستانی و سردسیر است و 1027 تن سکنه دارد. این ده از دو محله ٔ بالا و پایین تشکیل شده و شغل اهالی علاوه بر زراعت و گله داری قالی وقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ا
کزازلغتنامه دهخداکزاز. [ ک َزْ زا ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش آستانه شهرستان اراک است . این دهستان میان دهستان قره کهریز و دهستان سربند قرار گرفته و تقریباً در وسط آستانه واقع شده است . هوایش سردسیر و سالم و آب آن از قنوات و چشمه سارهای کوهستانی است و در حاصلخیزی و پرآبی معروف است
کزازلغتنامه دهخداکزاز. [ ک ُ / ک ُزْ زا ] (ع اِ) بیماریی که از سردی پیدا گردد یا لرزه و ترنجیدگی از سرما. (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ). دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه بسبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا میشود. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مرضی است
کزازفرهنگ فارسی عمید۱. خشکی و درد و سوزشی که در اثر شدت سرما در پوست بدن پیدا میشود.۲. بیماری عفونی ناشی از ورود باکتریهای خاک از طریق جراحت به بدن که باعث انقباض شدید عضلات و تشنج میشود.
کجازلغتنامه دهخداکجاز. [ ک َ ] (اِ) آلتی باشد از آهن مانند تیشه و تبر و غیر آن . (برهان ) (از آنندراج ). ابزاری آهنین مانند تیشه و تبر. (ناظم الاطباء).
کزایشلغتنامه دهخداکزایش . [ ک ِ / ک ُ ی ِ ] (ص ) درخورد و لایق باشد. (برهان ).لایق و درخور و در ادات به کاف فارسی آورده است . (ازانجمن آرا) (آنندراج ). درخور. لایق . سزاوار. (ناظم الاطباء). || (اِ) چوبی را نیز گویند که خر و گاو را بدان رانند و به کاف فارسی هم
کظاظلغتنامه دهخداکظاظ. [ ک َ ] (ع مص ) رنجانیدن کسی را کاری و گرانبار ساختن و اندوهگین نمودن او را. کظاظة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
کظاظلغتنامه دهخداکظاظ. [ ک ِ ] (ع اِمص ) سختی . ماندگی . || درازی ملازمت . || دشمنی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند بینهم کظاظ؛ بین ایشان عداوت است .
کزازةلغتنامه دهخداکزازة. [ ک َ زَ ] (ع مص ) کُزوزَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خشک شدن و درترنجیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). خشک شدن و منقبض شدن . (از اقرب الموارد). || تندمزه گردیدن . || بخیل و کم خیر شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تنگ کردن : کزالشی ٔ؛ تنگ کر
کزازینtetany, intermittent cramp, intermittent tetanusواژههای مصوب فرهنگستاننشانگانی شامل گرفتگیهای شدید ماهیچهای و تا شدن شدید مفاصل مچ دست و پا و پرش ماهیچه و برخی حملات دیگر ماهیچهای
مکزوزلغتنامه دهخدامکزوز. [ م َ ] (ع ص ) کزاز زده شده . (منتهی الارب ). کزاز زده و کزاز بیماریی که از سردی پیدا گردد. (آنندراج ). گرفتار لرزه ٔ شدیدو سخت . (ناظم الاطباء). آن که گرفتار بیماری کزاز باشد. (از اقرب الموارد).
کزازةلغتنامه دهخداکزازة. [ ک َ زَ ] (ع مص ) کُزوزَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خشک شدن و درترنجیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). خشک شدن و منقبض شدن . (از اقرب الموارد). || تندمزه گردیدن . || بخیل و کم خیر شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تنگ کردن : کزالشی ٔ؛ تنگ کر
اکزازلغتنامه دهخدااکزاز. [ اِ ] (ع مص ) کزاززده گردانیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اکزّه اﷲ؛ کزاززده گردانید او را خدای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).