کسنیلغتنامه دهخداکسنی . [ ک ِ ] (اِ) صمغی است بدبوی که به عربی حلتیث گویند و معرب آن قسنی باشد و به این معنی باکاف فارسی هم آمده است [گسنی ] . (برهان ). انغوزه . حلتیث . (ناظم الاطباء).
کسنیلغتنامه دهخداکسنی .[ ک َ / ک ِ ] (اِ) مخفف کاسنی و آن گیاهی باشد دوایی و تلخ . (برهان ). کاسنی . (ناظم الاطباء) : روایح کرمت با ستیزه رایی طبعخواص نیشکر آرد مزاج کسنی را. انوری .رجوع به کاسنی ش
ریشال کازئینcasein micelleواژههای مصوب فرهنگستانانبوهۀ ناشی از بههمچسبیدگی بخشهای منفرد کازئین در هنگام تشکیل دَلَمۀ کازئین
کشنیلغتنامه دهخداکشنی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) بیشه . جنگل . جای درختان بسیار انبوه . (برهان ) (ناظم الاطباء).
کشنیلغتنامه دهخداکشنی . [ ک ِ / ک ُ ](اِ) کرسنه . نوعی از غله باشد میان ماش و عدس که خوردن آن گاو را فربه کند. (برهان ). گاودانه . کرشنه .
کشنکلغتنامه دهخداکشنک . [ ک َ / ک ِ ن َ ] (اِ) غله ای است تیره رنگ و طعم آن میان ماش و عدس باشد و آن را مقشر کرده به گاو دهند گاو را فربه کند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کَشنَک . کُشنَک . کُشنَه . کُشنی [ ک ُ نا ]. کسنی . کَسنَک . (حاشیه ٔ برهان ). کرشنه . گاود
تره زارلغتنامه دهخداتره زار.[ ت َرْ رَ / رِ / ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بستانی که همه جور تره درآ ن کارند و سبزی زار. (ناظم الاطباء). آنجا که بقولات کاشته اند. آنجا که صیفی کارند. || آنجا که تره
روایحلغتنامه دهخداروایح . [ رَ ی ِ ] (ع اِ) صورتی است از روائح بمعنی بویهای خوش یا ناخوش : روایح کرمت با ستیزه رویی طبعخواص نیشکر آرد مزاج کسنی را. انوری .و در این حالت روان فردوسی که به رایحه ای از روایح فردوس مخصوص باد... (جهانگشا
یعضیدلغتنامه دهخدایعضید. [ ی َ ] (ع اِ) خندریلی . کاسنی تلخ . قسمی کاهو. طلخشوق . خس السلاطه . هندباء بری . کاسنی صحرایی . طرخشقوق . ترخجقوق . امیرون . سرالیةالحمار. تلخ کاهو. خندریل . گیاهی است خودرو و در طب به کار است و آن نوعی از هندباست با طعمی تلخ مایل به گسی و گلی زرد و برگهای کنگره دار.
کمالغتنامه دهخداکما. [ ک ُ ] (اِ) گیاهی باشد به غایت بدبو و گنده و متعفن و آن را کمای نیز گفته اند. (برهان ). گیاهی باشد به غایت بدبو و گنده و متعفن . (آنندراج ). گیاهی بسیار بدبوی که کمای نیز گویند. (ناظم الاطباء). گیاهی است بدبو که گل گنده گویند و به تازی کماة خوانند. (فرهنگ رشیدی ). گیاه
فکسنیلغتنامه دهخدافکسنی . [ ف َ ک َ س َ ] (ص ) در تداول عوام ، بی ارج . ناچیز. (یادداشت مؤلف ). معمولاً لوازم و اشیاء ازکارافتاده و کهنه را گویند.