کسکنلغتنامه دهخداکسکن . [ ک َ ک َ ] (ترکی ، اِ) گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج ) : یلان را گشته نرم از گرز گردن نهاده سر بسینه همچو کسکن .ملاوحشی (از آنندراج ).<br
کسکنفرهنگ فارسی عمیدنوعی گرز که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته وصل میکردند: ◻︎ یلان را نرم گشت از گرز گردن / نهاده سر به سینه همچو کسکن (وحشی: ۳۸۳).
کسکنفرهنگ فارسی معین(کَ کَ) [ تر. ] (اِ.) گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند؛ پیازک ، پیازی .
کشکنلغتنامه دهخداکشکن . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 12500 گزی شمال باختری سبزوار و 7 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ مشهد با 1264 تن سکنه . آب آن از ق
کشکینلغتنامه دهخداکشکین . [ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) از جو. (یادداشت مؤلف ).جوین . حاصل از جو، و نانی را گویند که از جو بدست آمده باشد و بعضی گویند نانی که از آرد باقلا و نخود وگندم و جو درهم آمیخته و پخته باشند. (از برهان ) (از آنندراج ). نانی است از آرد جو و باقلی و از هر لونی دیگر کرده . (صحاح
کشکینفرهنگ فارسی معین(کَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به کشک . 2 - (اِمر.) نان جو، کشکینه . 3 - نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو درهم آمیخته پزند.
صومعهلغتنامه دهخداصومعه . [ ص َ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار، واقع در 15000 گزی شمال باختری سبزوار و 3000 گزی خاور جاده اتومبیل رو خسروگرد. در جلگه واقع و هوای آن معتدل است . <span class="
پیازکلغتنامه دهخداپیازک . [ زَ ] (اِ مصغر) مصغر پیاز. پیاز خرد. پیاز کوچک . || پیاز مو؛ بیخ مو. اصل الشعر. رجوع به پیاز موی شود. || گیاهی را گویند که از آن بوریا بافند. (برهان ) (جهانگیری ). || قسمی سبزی کوهی خوردنی . || نوعی از گرز باشد که سر آن را با زنجیر یا دوالی بر دسته نصب کنند و آن را ب