کشخانلغتنامه دهخداکشخان .[ ک َ / ک ِ ] (ص ، اِ) دیوث و دیوث شخصی را گویند که زن او هرچه خواهد کند و او چشم از آن پوشیده دارد. (از برهان ). ج ، کشاخنه . کشیخان . در عربی زن جلب و بی غیرت در حق زن ، کشخنة، کشخان خواندن کسی را و النون زائدة، یکشیخ ، زن جلب خواندن
کشخانفرهنگ فارسی عمیدکشیخان؛ مرد بیغیرت؛ دیوث: ◻︎ تا نگویی چو شعر برخوانم / کاین چه بسیار گوی کشخانیست (مسعودسعد: ۸۲).
کشیخانلغتنامه دهخداکشیخان . [ ک َ ] (ص ، اِ) دیوث . بچشم خودبین . (برهان ).کشخان . قواد. قلطبان . قلتبان . رجوع به کشخان شود.
کشخانیلغتنامه دهخداکشخانی . [ ک َ ] (حامص ) عمل کشخان . دیوثی . زن بمزدی : به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کورنظیر نیست کل و کور را به کشخانی .سوزنی .
کشیخانیلغتنامه دهخداکشیخانی . [ ک َ ] (حامص ) دیوثی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ). قوادی . بی غیرتی . بی عصمتی . کشخانی .
کشخانکلغتنامه دهخداکشخانک . [ ک َ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر کشخان : این کشخانک و دیگران چنان می پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیری پنهان کردن برود نخست گردن افگار کنم . (تاریخ بیهقی ).
کشخانیلغتنامه دهخداکشخانی . [ ک َ ] (حامص ) عمل کشخان . دیوثی . زن بمزدی : به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کورنظیر نیست کل و کور را به کشخانی .سوزنی .
کشاخنهلغتنامه دهخداکشاخنه . [ ک َ خ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) ج ِ کشخان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کشخان شود.
کشیخانلغتنامه دهخداکشیخان . [ ک َ ] (ص ، اِ) دیوث . بچشم خودبین . (برهان ).کشخان . قواد. قلطبان . قلتبان . رجوع به کشخان شود.
کشخانکلغتنامه دهخداکشخانک . [ ک َ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر کشخان : این کشخانک و دیگران چنان می پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیری پنهان کردن برود نخست گردن افگار کنم . (تاریخ بیهقی ).
کشخانیلغتنامه دهخداکشخانی . [ ک َ ] (حامص ) عمل کشخان . دیوثی . زن بمزدی : به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کورنظیر نیست کل و کور را به کشخانی .سوزنی .