کشوثلغتنامه دهخداکشوث . [ ک ُ] (اِ) نام دوائی است که تخم آن را به سریانی دینارو به عربی بزرالکشوث خوانند. (برهان ) . گیاهی است شبیه به ریسمان که بر درخت می پیچد و بیخ در زمین نباشد و در آن لغات است کشوثا،کشوثاء، اکشوث . (آنندراج ). عشقه باشد و آن گیاهی است که بر درخت پیچد وخشک کند. افتیمون .
کسوتلغتنامه دهخداکسوت . [ ک ِس ْ وَ ] (ع اِ)کسوة. رخت و لباس و جامه و پوشاک . (ناظم الاطباء).- پیش کسوت ؛ در اصطلاح زورخانه کاران ، تقدم و سبق در پهلوانی کیفاً و زماناً.- کسوت جان دادن ؛ کنایه از خاصیت دادن است . (از ناظم الاطباء) (از
کسوتلغتنامه دهخداکسوت . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده بخش چهاردانگه شهرستان ساری . کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و210تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کسودلغتنامه دهخداکسود. [ ک ِس ْ وَ ] (اِ) به معنی خرق است و آن درشتی کردن باشد با مردم . (برهان ). درشتی و تندی و بی مهری و بی آزرمی با مردم . (ناظم الاطباء). و ظاهراً برساخته ٔ فرقه ٔ آذر کیوان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
کشوثاءلغتنامه دهخداکشوثاء. [ ک َ ] (اِ) کشوث . کشوثا. رجوع به کشوث شود. || نام معجونی طبی . (بحر الجواهر).
کشوث رومیلغتنامه دهخداکشوث رومی . [ ک َ ث ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) افسنتین و آن نوعی از بوی مادران است . (برهان ) (ناظم الاطباء). افسنتین است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
اکشوثلغتنامه دهخدااکشوث . [ اَ ] (ع اِ) کشوث . (ناظم الاطباء). کشوث است ، شکوثا و رجمول نیز خوانند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). همان کشوث است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از اقرب الموارد). به معنی کشوث است و آن رستنیی باشد که تخم آن را به عربی بذرالکشوث خوانند و چون به سرکه بخورند فواق را تسکین ده
فقددلغتنامه دهخدافقدد. [ ف ُ دُ ] (ع اِ) می کشوث که گیاهی است . (منتهی الارب ). شرابی از مویز یا عسل یا کشوث و همان فقد است که ذکر شد. (از اقرب الموارد) (فهرست مخزن الادویه ).
کشوثاءلغتنامه دهخداکشوثاء. [ ک َ ] (اِ) کشوث . کشوثا. رجوع به کشوث شود. || نام معجونی طبی . (بحر الجواهر).
کشوث رومیلغتنامه دهخداکشوث رومی . [ ک َ ث ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) افسنتین و آن نوعی از بوی مادران است . (برهان ) (ناظم الاطباء). افسنتین است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
اکشوثلغتنامه دهخدااکشوث . [ اَ ] (ع اِ) کشوث . (ناظم الاطباء). کشوث است ، شکوثا و رجمول نیز خوانند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). همان کشوث است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از اقرب الموارد). به معنی کشوث است و آن رستنیی باشد که تخم آن را به عربی بذرالکشوث خوانند و چون به سرکه بخورند فواق را تسکین ده