کشوردارلغتنامه دهخداکشوردار. [ ک ِش ْوَ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ کشور. پادشاه . کشورخدیو. || حارث شهر و حصار. (آنندراج ) : نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش تا در اقلیم دلم عشق تو کشوردارست .نصیر همدانی (از آنندراج ).
رایاسالاریcyberocracyواژههای مصوب فرهنگستانشیوهای در کشورداری یا سیاستگذاری که در آن اطلاعات و شبکههای جهانی اطلاعات منبع اصلی قدرت به شمار میآیند
مملکت داریلغتنامه دهخدامملکت داری . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل مملکت دار. کشورداری . اداره ٔ امور مملکت .