کشیده انداملغتنامه دهخداکشیده اندام . [ ک َ /ک ِ دَ / دِ اَ ] (ص مرکب ) بلندبالا. بلندقامت . قدبلند. درازقامت . قامت رسا. آخته بالا. قامت کشیده . کشیده قد.(یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیبات ذیل کشیده شود.
کشیدهلغتنامه دهخداکشیده . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف ) طویل . دراز. (ناظم الاطباء). ممتد. ماد. ممدود. مدید. (یادداشت مؤلف ) : درازتر ز غم مستمند سوخته جان کشیده تر ز شب دردمند خسته جگر. <p
قشدةلغتنامه دهخداقشدة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) دُرد مسکه و ته نشین آن چون با پست و خرما پخته شوند. (منتهی الارب ). الثفل یبقی اسفل الزبد اذا طبخ مع السویق و التمر لیتخذ سمناً. || و قیل ثفل السمن . سرشیر رقیق ، و آن را به ترکی قیماق گویند. (اقرب الموارد). سرشیر تنک . (منتهی الارب ). || (ص ) شترماده
قشذةلغتنامه دهخداقشذة. [ ق ِ ذَ ] (ع ص ، اِ) دارای معانی قشدة است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قشدة شود.
قصدةلغتنامه دهخداقصدة. [ ق َ ص َ دَ ] (ع اِ) یکی قَصَد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَصَد شود. || برگ و شاخ که نخستین برآید از درخت خاردار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصدةلغتنامه دهخداقصدة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) پاره از چیزی شکسته . ج ، قِصَد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کشیده قامتلغتنامه دهخداکشیده قامت . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) بلندبالا. درازاندام . کشیده قد. بلندقد. بلندقامت . رشیق . کشیده اندام . (یادداشت مؤلف ) : کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است
کشیده قدلغتنامه دهخداکشیده قد.[ ک َ / ک ِ دَ / دِ ق دد ] (ص مرکب ) بلندبالا. درازاندام . بلنداندام . بلندقامت . کشیده قامت . کشیده اندام . (یادداشت مؤلف ). قامت رسا. آخته بالا : از این کشیده قدی ، گشاده خ
بلندیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد لندی، ارتفاع، طول عمودی، تراز، درازا، طول قد، قامت، بالا، قدوبالا، قدوقواره، قدوقامت، اندام کشیده، اندام ◄ بدن انسان بالا، رو، سطح رویین فراز، علو هوا، ارتفاعسنجی چیز بالارونده، مَدّ [موج] ▼ بالا رفتن، صعود بالا بردن، ترفیع
حاتملغتنامه دهخداحاتم . [ ت ِ ] (ع ص ) کلاغ سیاه . زاغ سیاه . || زاغ سرخ پاو سرخ منقار که آن را غراب البین گویند. (منتهی الارب ). و آن زاغی سرخ پای و سرخ منقار و دانه خوار و حلال گوشت بود و عرب بانگ او را شوم گیرد و نشانه ٔ جدائی و فراق شمرد. و آن خردتر و کشیده اندام تر از کلاغ است و نوک و پا
بالنگلغتنامه دهخدابالنگ . [ ل َ ] (اِ) به فارسی اترج را گویند. (فهرست مخزن الادویه ). نوعی از ترنج باشد که بسیار شیرین و نازک شود و از آن مربا سازند. (برهان قاطع) (آنندراج ). جنسی است از ترنج بزرگ . (شرفنامه ٔ منیری ). قسمی از مرکبات کشیده اندام که از پوست گوشت آلود آن مربای بالنگ کنند. (یاددا
کشیدهلغتنامه دهخداکشیده . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف ) طویل . دراز. (ناظم الاطباء). ممتد. ماد. ممدود. مدید. (یادداشت مؤلف ) : درازتر ز غم مستمند سوخته جان کشیده تر ز شب دردمند خسته جگر. <p
کشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه، مجاز] سیلی؛ توگوشی.۲. (صفت) [مجاز] دراز؛ بلند.۳. (صفت) [قدیمی] وزنکردهشده.
کشیدهفرهنگ فارسی معین(کَ دَ یا دِ) 1 - (ص مف .) امتداد داده ، ممتد. 2 - به سوی خود آورده . 3 - جذب کرده ، مجذوب . 4 - تحمل کرده . 5 - برده ، حمل کرده . 6 - حرکت داده . 7 - رسم کرده ، خط کشیده . 8 - نقاشی کرده . 9 - سنجیده . 10 - نوشیده . 11 - برآورده . 12 - ریخته در ظرف (غذا). 13 - گسترده . 14 - دور کرده . 15 - (ص .) بل
درکشیدهلغتنامه دهخدادرکشیده . [ دَ ک َ /ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کشیده . || برآورده . کشیده . ساخته : سطح محوط؛ بامی دیوار درکشیده . (دهار). || برشته درآمده . برشته کشیده : مسمط؛ مروارید به رشته درکشیده . (دهار). || گسترده . پ
درهم کشیدهلغتنامه دهخدادرهم کشیده . [ دَ هََ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متقلص و کوتاه شده و چین دار. (ناظم الاطباء). مقمئن . (منتهی الارب ): اقفعلال ، تجعثم ، تجعثن ، تقلص ، تکردس ، تکنع؛ درهم کشیده شدن . (از منتهی الارب ): ا
دست کشیدهلغتنامه دهخدادست کشیده . [ دَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لمس شده . مالیده شده به دست . || ادعاشده و درخواست شده . || تصرف شده و گرفته شده . (ناظم الاطباء). || تعطیل کرده و از کار بازایستاده . || ترک کرده . رهاکرده .
پی برکشیدهلغتنامه دهخداپی برکشیده . [ پ َ / پ ِ ب َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه پی پای او را برآورده باشند. پی کرده : سبق برد بر لشکر روم و زنگ چو بر گور پ
خایه کشیدهلغتنامه دهخداخایه کشیده . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) خصی کرده . اخته کرده . (آنندراج ). اخته . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص <span c