کشیکلغتنامه دهخداکشیک . [ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، اِ) پاسبان . نگهبان . || مرد پاسبان . (ناظم الاطباء). قراول . نگهبان پاسدار. || نوبت دار. (یادداشت مؤلف ). || نوبت پاسبانی . (آنندراج ). || وظیفه ٔ مراقبت در کارهای لشکری در مدتی محدود از شب یا روز. قراولی . (یاد
کشکلغتنامه دهخداکشک . [ ک َ ] (اِ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. (از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به شکل گلوله به اندازه ٔ گردوئی و بزرگتر و در کرمان چون قلمی کنند. اَقِط. پینو. بینو. (یادداشت مؤلف ) : زن آقا دهد
کیسگکلغتنامه دهخداکیسگک . [ س َ گ َ ] (اِ مصغر) مصغر کیسه . کیسه ٔ کوچک : آبی ، چو یکی کیسگکی از خز زرد است در کیسه یکی بیضه ٔ کافور کلان است .منوچهری .
کشیکچیلغتنامه دهخداکشیکچی . [ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) حارس . پاسبان . قراول . (ناظم الاطباء) : بدانکه اهالی فارس را در قدیم الایام عادت این بوده که هرآنچه از مردم در کوچه به سرقت برده شود از کشیکچیان گرفته شود و بدین واسطه
کشیک دادنلغتنامه دهخداکشیک دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیک کشیدن . نوبت پاسبانی دادن . پاسبانی محلی یا چیزی را برای مدتی به عهده گرفتن . نوبت داری کردن . پاسداری کردن .
کشیک داشتنلغتنامه دهخداکشیک داشتن . [ ک َ / ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) نوبت دار بودن . نوبت پاسبانی داشتن . کشیک و پاسبانی امری را به عهده داشتن برای مدت معینی .
کشیک کشیدنلغتنامه دهخداکشیک کشیدن . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوبت داری کردن . پاسداری کردن . قراولی دادن . کشیک دادن . (یادداشت مؤلف ). || منتظر بودن . مترصد بودن . (یادداشت مؤلف ). کمین ساختن . گوش داشتن .
کشیک خانهلغتنامه دهخداکشیک خانه . [ ک َ / ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جائی است که بدانجا کشیکچیان می مانند. (آنندراج ). قراولخانه . پاسدارخانه .- غلامان کشیکخانه ؛ غلامانی که کار نوبت داری و کشیک انجام
کشیک دادنلغتنامه دهخداکشیک دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیک کشیدن . نوبت پاسبانی دادن . پاسبانی محلی یا چیزی را برای مدتی به عهده گرفتن . نوبت داری کردن . پاسداری کردن .
کشیک داشتنلغتنامه دهخداکشیک داشتن . [ ک َ / ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) نوبت دار بودن . نوبت پاسبانی داشتن . کشیک و پاسبانی امری را به عهده داشتن برای مدت معینی .
کشیک کشیدنلغتنامه دهخداکشیک کشیدن . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوبت داری کردن . پاسداری کردن . قراولی دادن . کشیک دادن . (یادداشت مؤلف ). || منتظر بودن . مترصد بودن . (یادداشت مؤلف ). کمین ساختن . گوش داشتن .
کشیک خانهلغتنامه دهخداکشیک خانه . [ ک َ / ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جائی است که بدانجا کشیکچیان می مانند. (آنندراج ). قراولخانه . پاسدارخانه .- غلامان کشیکخانه ؛ غلامانی که کار نوبت داری و کشیک انجام
کشیک نویسلغتنامه دهخداکشیک نویس . [ ک َ / ک ِ ن ِ] (نف مرکب ) آنکه نوبت قراولی معین می کند. مأمور تنظیم امر قراولی و پاسبانی محلی . (یادداشت مؤلف ).
همیشه کشیکلغتنامه دهخداهمیشه کشیک . [ هََ ش َ / ش ِ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) نام گروهی از سپاهیان قزلباش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تذکرةالملوک چ 2 ص 39 و <span cla
جرکشیکلغتنامه دهخداجرکشیک . [ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بلوک ساوجبلاغ از بلوکات تهران . (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).