کفاللغتنامه دهخداکفال . [ ک ِ ] (اِ) یکی از انواع ماهیها که در سالهای اخیر در بحرخزر به تکثیر آن پرداخته اند. (فرهنگ فارسی معین ).
کفالفرهنگ فارسی معین(کَ) (اِ.) یکی از انواع ماهی ها که در سال های اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند.
کیفاللغتنامه دهخداکیفال .(ص ) مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی ، نون هم آمده است . (برهان ). شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد. (جهانگیری ). مردم رند و آزاد کوچه گرد و مصاحب اوباش و خراباتی و معربد و باده پرست و زن پرست . (نا
قیفاللغتنامه دهخداقیفال . (معرب ، اِ) رگی در بازو که آن را مخصوص به سر و روی میدانستند و سراروی نیز گویند. (ناظم الاطباء). رگی است که گشادن آن بخون گرفتن سر و روی و گلو را مفید باشد و بهمین سبب آن را در عرف سر و رو گویند. (آنندراج ). رگی است در ذراع که برای بیماریهای سر آن را فصد کنند و آن معر
قفاللغتنامه دهخداقفال . [ ق َف ْ فا ] (اِخ ) نام یکی از علمای شافعیه . (منتهی الارب ). رجوع به قفال شاشی (محمدبن علی ...) شود.
قفاللغتنامه دهخداقفال . [ ق َف ْ فا ] (ع ص ) قفل گر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سازنده ٔ قفل و کلیدانه ، و آن فعال است برای مبالغه . (اقرب الموارد).
قفاللغتنامه دهخداقفال . [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است ،و در شعر لبید از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
کفالتلغتنامه دهخداکفالت . [ ک ِ ل َ ] (ع اِمص ) کفالة. پذرفتاری و تعهد و ذمه داری . (ناظم الاطباء). پایندانی . (مجمل اللغة) (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (فرهنگ فارسی معین ). ضمانت . (مجمل اللغة) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). پذیرفتاری . (مجمل اللغة) (زمخشری ). ذمه . ذَمامَة. ذِمامَة. (یادداش
کفالةلغتنامه دهخداکفالة. [ ک َ ل َ ] (ع مص ) پذیرفتار گردیدن . (از منتهی الارب ). عیال داری کردن از کسی و انفاق کردن در حق او. (از اقرب الموارد).پذیرفتاری کردن . (ترجمان القرآن ). ضامن و پایندان شدن به کسی . (از شرح قاموس ). پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ضامن و متعهدشدن . (غیاث
کفالةدیکشنری عربی به فارسیتوقيف , حبس , واگذاري , انتقال , ضمانت , کفالت , بامانت سپردن , کفيل گرفتن , تسمه , حلقه دور چليک , سطل , بقيد کفيل ازاد کردن
کابولغتنامه دهخداکابو. [ ب ُ ] (فرانسوی ، اِ) نام عامیانه ٔ ماهیهای مختلف ، بخصوص نوعی از ماهی کفال که سر بزرگ دارد و در آبهای مدیترانه و قناتهای عمومی زندگانی میکند.
ماهیخوراکیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت اهی، سفید، آزاد، اوزون برون، استرژن، کپور، کفال، کیلکا، حلوا، شیر، زبیده، قزل آلا، تونا (تون)، ساردین، ماهی دودی، شور، سنگسر، سوف، شوریده، قباد، ماهی، میگو، موجودات دریایی
ماهیلغتنامه دهخداماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهیگ » ،«ماهیغ» . افغانی ، «م
کفالتلغتنامه دهخداکفالت . [ ک ِ ل َ ] (ع اِمص ) کفالة. پذرفتاری و تعهد و ذمه داری . (ناظم الاطباء). پایندانی . (مجمل اللغة) (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (فرهنگ فارسی معین ). ضمانت . (مجمل اللغة) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). پذیرفتاری . (مجمل اللغة) (زمخشری ). ذمه . ذَمامَة. ذِمامَة. (یادداش
کفالةلغتنامه دهخداکفالة. [ ک َ ل َ ] (ع مص ) پذیرفتار گردیدن . (از منتهی الارب ). عیال داری کردن از کسی و انفاق کردن در حق او. (از اقرب الموارد).پذیرفتاری کردن . (ترجمان القرآن ). ضامن و پایندان شدن به کسی . (از شرح قاموس ). پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ضامن و متعهدشدن . (غیاث
کفالةدیکشنری عربی به فارسیتوقيف , حبس , واگذاري , انتقال , ضمانت , کفالت , بامانت سپردن , کفيل گرفتن , تسمه , حلقه دور چليک , سطل , بقيد کفيل ازاد کردن
مکفاللغتنامه دهخدامکفال .[ م ِ ] (ع ص ) بزرگ سرین . (ناظم الاطباء). || زن باوقار. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
اکفاللغتنامه دهخدااکفال . [ اِ ] (ع مص ) پذیرفتار گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پذیرفتار گردانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پذیرفتاری کردن . (دهار). ضامن و پذیرنده ٔ تعهد کردن .
اکفاللغتنامه دهخدااکفال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ کَفَل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به کفل شود.