کفتلغتنامه دهخداکفت . [ ک َ ] (ع اِ) لایه ٔ فلز بسیار قیمتی که روی فلز دیگر را می پوشاند. (از دزی ج 2 ص 476).
کفتلغتنامه دهخداکفت . [ ک َ ] (ع ص ) رجل کفت ؛ مرد تیزرو و سبک و باریک اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). مرد شتابنده ٔ سبک و باریک . (از شرح قاموس ). || خُبز کفت ؛ نان بی نان خورش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِ) دیگ خ
کفتلغتنامه دهخداکفت . [ ک َ ] (ع مص ) شتابی نمودن مرغ و جز آن در پریدن و دویدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتاب کردن پرنده و جز آن در پریدن و دویدن . (از اقرب الموارد). شتاب کردن پرنده و غیر اودر پرواز و دویدن . (از شرح قاموس ). شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). کَفَتان . کَفیت . کِفات . (
کفتلغتنامه دهخداکفت . [ ک ِ ] (اِ) کتف بود یعنی دوش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 38). دوش و سر دوش . (برهان ). کتف . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). کتف و شانه و دوش و سردوش (ناظم الاطباء). کت . سفت . هویه . (یادداشت مؤلف ) : عراب
کفیتلغتنامه دهخداکفیت . [ ک َ ] (ع ص ) مرد تیزرو و سبک باریک اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل کفیت ؛ مرد تندرو و سبک و نازک اندام . (از اقرب الموارد). مرد شتابنده . (دهار). || (اِ) انبان استوار که چیزی ضایع نکند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رخت زندگانی . (
کفیتلغتنامه دهخداکفیت . [ ک َ ] (ع مص ) کفت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کفت (ع ص ) شود.
کفتارلغتنامه دهخداکفتار. [ ک َ ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است . دندان بندیش شبیه گربه است ولی
کفتریلغتنامه دهخداکفتری . [ ک َ ت َ ] (اِ) شانه و دفتین جولاهگان و بافندگان . (برهان ) (آنندراج ). شانه و دفتین جولاهگان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
کفتهلغتنامه دهخداکفته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کوفته . کوبیده . (فرهنگ فارسی معین ). کوفته . رجوع به کوبیده شود. || فرسوده . || سحق شده . (ناظم الاطباء).
کفترلغتنامه دهخداکفتر. [ ] (اِخ ) شهرکی است بر کوه بارجان به کرمان و هرچه از کوه بارجان افتد بدین شهرک و دهک [ شهرکی دیگر ] افتد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 128).
کفتانلغتنامه دهخداکفتان . [ ک َ ] (ع مص ) کَفت . (ناظم الاطباء). کِفات . کَفیت . (از اقرب الموارد). رجوع به کفت شود.
کفیتلغتنامه دهخداکفیت . [ ک َ ] (ع مص ) کفت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کفت (ع ص ) شود.
بشاریدنلغتنامه دهخدابشاریدن . [ ب َ دَ ] (مص ) سیم کوفت کردن . سیم کفت کردن . رجوع به بشار و شاریدن شود.
تندیلغتنامه دهخداتندی . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تَنْد : دلت با خرمی با اهل عشرت کفت با جامه ٔ صهبای تندی . سوزنی .رجوع به تند (اِخ ) شود.
کِفَاتاًفرهنگ واژگان قرآنجمع کننده - ظرفها (کلمه کفات و همچنين کلمه کفت به معناي جمع کردن و ضميمه کردن است و درعبارت " أَلَمْ نَجْعَلِ ﭐلْأَرْضَ کِفَاتاً "ميفرمايد : مگر ما نبوديم که زمين را کفات کرديم ، يعني چنان کرديم که همه بندگان را در خود جمع ميکند ، چه مردهها را و چه زندهها را . بعضي گفتهاند : کفات جمع کفت به معناي ظر
کفتارلغتنامه دهخداکفتار. [ ک َ ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است . دندان بندیش شبیه گربه است ولی
کفتریلغتنامه دهخداکفتری . [ ک َ ت َ ] (اِ) شانه و دفتین جولاهگان و بافندگان . (برهان ) (آنندراج ). شانه و دفتین جولاهگان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
کفتهلغتنامه دهخداکفته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کوفته . کوبیده . (فرهنگ فارسی معین ). کوفته . رجوع به کوبیده شود. || فرسوده . || سحق شده . (ناظم الاطباء).
کفترلغتنامه دهخداکفتر. [ ] (اِخ ) شهرکی است بر کوه بارجان به کرمان و هرچه از کوه بارجان افتد بدین شهرک و دهک [ شهرکی دیگر ] افتد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 128).
کفتانلغتنامه دهخداکفتان . [ ک َ ] (ع مص ) کَفت . (ناظم الاطباء). کِفات . کَفیت . (از اقرب الموارد). رجوع به کفت شود.
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان بوشهر، واقع در 4500هزارگزی جنوب خاوری بوشهر و 2هزارگزی راه شوسه ٔ شیراز به بوشهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" di
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام ، واقع در 8هزارگزی جنوب خاوری چرداول و 5هزارگزی باختر راه مالرو شیروان . آب آن از رودخانه ٔ چرداول و راه آن مالرو است .
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقعدر 70هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالروشادآباد به عباسی با 130 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گازه ٔ بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 18هزارگزی شمال باختری سپیددشت با 100 تن سکنه . آب آن از سراب ایروه و راه آن مالرو است . غار بزرگی در این آبادی وجود د
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 42هزارگزی جنوب باختری ایذه ، با 185 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class