کفرلغتنامه دهخداکفر. [ ک ُ ] (ع مص ) ناسپاسی کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). انکار کردن و پوشاندن نعمت خداوند را. (از اقرب الموارد). ناخستو شدن . (یادداشت مؤلف ). یقال ، کفر نعمة اﷲ و بها ای جحدها و سترها. (منتهی الارب ). || ناگرویدن . (منتهی الارب ) (ترجمان القران ) (غیا
کفرلغتنامه دهخداکفر. [ ک ُ ف ُ ] (اِ) کپور و آن قسمی ماهی باشد. (یادداشت مؤلف ) و رجوع به کپور شود.
کفرلغتنامه دهخداکفر. [ ک ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کفور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کفور شود.
کفرلغتنامه دهخداکفر. [ ک َ ] (ع اِ) ده و قریه . (ناظم الاطباء). ده . (منتهی الارب ). قریه . ج ، کفور. (از اقرب الموارد). قریه و آن در اسماء امکنه آید. (فرهنگ فارسی معین ). حدیث ، تخرجکم الروم منها کفراً کفراً؛ ای قریة من قری الشام . (اقرب الموارد) . || زمین دوردست از مردم . (منتهی الارب ) (ن
کفرلغتنامه دهخداکفر. [ ک َ ] (ع مص ) فروگرفتن چیزی را. کفر علیه کفراً؛ فروگرفت آن را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشیدن . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (غیاث ) (دهار). پوشیدن و پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مستور کردن . پنهان ساختن و پوشید
کَفیرkefirواژههای مصوب فرهنگستاننوشیدنی گازدار و اسیدی که از تخمیر آبپنیر به کمک مخمری موسوم به دانههای کفیر به دست میآید
کیفرلغتنامه دهخداکیفر. [ ک َ / ک ِ ف َ ] (اِ) مکافات بدی . (فرهنگ رشیدی ). مکافات نیکی و مکافات بدی را گویند، و به عربی جزا خوانند. (برهان ). پاداش و جزای عمل بد. (غیاث ). به معنی مکافات است ، در جای مکافات بدی استعمال می شود چنانکه پاداش در محل تلافی خوب . (
کیفرلغتنامه دهخداکیفر. [ ک َ /ک ِ ف َ ] (اِخ ) نام قلعه ای که آن را هیچکس نتوانستی گرفت جهت طلسمی که بر آن کرده بوده اند. (صحاح الفرس ،از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام قلعه ای است که در آن طلسمی بسته اند و هیچکس قدرت برگرفتن قلعه نیافته است . (برهان ). نام
کفرالغتنامه دهخداکفرا. [ ک ُ ] (اِ) بهار خرما راگویند یعنی شکوفه ٔ خرما. (برهان ) (آنندراج ). شکوفه ٔخرمابن . (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای حطی هم می گویند با تشدید ثالث در عربی . (برهان ) (آنندراج ). پوست و غلاف شکوف
کفراجلغتنامه دهخداکفراج . [ ک َ] (اِخ ) دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد که 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
کفرالیهودلغتنامه دهخداکفرالیهود. [ ک َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) قفرالیهود است و آن نوعی از مومیایی باشد و به شیرازی مومیایی کوهی و مومیایی پالوده گویند. (برهان ). قفرالیهودی . حُمَر. زفت البحر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به قفرالیهود شود.
کفرانلغتنامه دهخداکفران . [ ک ُ ] (ع مص ) ناگرویدن . (منتهی الارب ) (دهار). || ناگرویدگی : بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان فرخی .گر مسلمان بوده عبداﷲبن سرح از نخست باز کافر گشته و
کفربیالغتنامه دهخداکفربیا. [ ک َ ف َ ب َی ْ یا ] (اِخ ) شهری بوده در کنار رود جیحان (رود پیرامس ). (از معجم البلدان و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 140). این نام در حدود العالم کمریناست . (حدود العالم چ دانشگاه ص 171).
کفرالغتنامه دهخداکفرا. [ ک ُ ] (اِ) بهار خرما راگویند یعنی شکوفه ٔ خرما. (برهان ) (آنندراج ). شکوفه ٔخرمابن . (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای حطی هم می گویند با تشدید ثالث در عربی . (برهان ) (آنندراج ). پوست و غلاف شکوف
کفراجلغتنامه دهخداکفراج . [ ک َ] (اِخ ) دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد که 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
کفرالیهودلغتنامه دهخداکفرالیهود. [ ک َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) قفرالیهود است و آن نوعی از مومیایی باشد و به شیرازی مومیایی کوهی و مومیایی پالوده گویند. (برهان ). قفرالیهودی . حُمَر. زفت البحر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به قفرالیهود شود.
کفرانلغتنامه دهخداکفران . [ ک ُ ] (ع مص ) ناگرویدن . (منتهی الارب ) (دهار). || ناگرویدگی : بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان فرخی .گر مسلمان بوده عبداﷲبن سرح از نخست باز کافر گشته و
کفربیالغتنامه دهخداکفربیا. [ ک َ ف َ ب َی ْ یا ] (اِخ ) شهری بوده در کنار رود جیحان (رود پیرامس ). (از معجم البلدان و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 140). این نام در حدود العالم کمریناست . (حدود العالم چ دانشگاه ص 171).
متکفرلغتنامه دهخدامتکفر. [ م ُ ت َ ک َف ْ ف ِ ] (ع ص ) مرد سلاح پوشیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مکفرلغتنامه دهخدامکفر. [ م ُ ک َف ْ ف َ ] (ع ص ) ناسپاس کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیکوکاری که نعمت او را سپاس نکنند. (از اقرب الموارد). || مرد نیک استوارکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || فروگرفته شده در آهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط
مکفرلغتنامه دهخدامکفر. [ م ُ ک َف ْ ف ِ ] (ع ص ) مرد سلاح پوش .(منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد سلاح پوشیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کافرخواننده کسی را. (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنکه کسی را کافر می خواند و تکفیر می کند آن را. (ناظم الاطباء). تکفیرکننده . || کفاره دهند
تکفرلغتنامه دهخداتکفر.[ ت َ ک َف ْ ف ُ ] (ع مص ) پوشیده شدن در سلاح . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || در خود پیچیدن جامه . (از اقرب الموارد). پوشده شدن . (ناظم الاطباء).