کفلمهلغتنامه دهخداکفلمه . [ ک َ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) سفوف . (یادداشت مؤلف ).- کفلمه کردن ؛ چیزی را در کف دست نهادن و خرد کردن و به دهان ریختن . (یادداشت مؤلف ): فلان کس روزی شش نخود تریاک کفلمه می کند، یعنی در ک
کفلمهفرهنگ فارسی عمید= ⟨ کفلمه کردن⟨ کفلمه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] داروی خشک کوبیده را با کف دست به دهان ریختن و بلعیدن.
اقتماحلغتنامه دهخدااقتماح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سفوف کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کفلمه کردن . (یادداشت مؤلف ). || پست خشک خوردن . || رسیدن گندم و سخت شدن آن . || خوردن نبید را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
حبس البوللغتنامه دهخداحبس البول . [ ح َ سُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) اُسر. شاشبند. شاشبندی . احتباس بول . احتقان . عسرالبول . در علاج آن در قرابادین آمده است : انیسون ، تخم کرفس از هر یک سه درم ، قندسفید چهار درم همه را کوفته و بیخته کفه زنند (یعنی کفلمه کنند) و نیم پیاله حلیب بزور ثلاثة یعنی تخم خیار
لمهلغتنامه دهخدالمه . [ل َ م َ / م ِ ] (ترکی ، پسوند) کلمه ٔ ترکی است و چون مزید مؤخری در بعض کلمات ترکی مستعمل در فارسی درآید. مزید مؤخری است در کلمات مأخوذه از ترکی و مجموع مرکب صورت اسم مصدری است که به معنی اسم است : تولمه (آتش سرخ کن یا آتش گردان )، س
کفهلغتنامه دهخداکفه . [ ک َف ْ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) کفّة. پله ٔ ترازو. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). پله ٔ ترازو و هر چیزی که مانند آن گرد باشد. (غیاث ). پله . (نصاب ). هریک از دو خانه ٔ ترازو که در یکی سنگ و در دیگر چیز کشیدنی نهند. سنجه . کپه
نارنجلغتنامه دهخدانارنج . [ رَ / رِ ] (اِ) بفتح «ر» (و در لهجه ٔ مرکزی به کسر). کردی ، نارنج ، نارنگ . گیلکی ، نارنج . نارنج معرب «نارنگ » است . اصل این لغت هندی است ولی از راه زبانهای ایرانی وارد زبانهای اروپائی شده به صورت اُرانژ و آرنج واُرَنجه و ... درآمده