کلاغ پرلغتنامه دهخداکلاغ پر. [ ک َ پ َ ] (اِمص مرکب ) پریدن کلاغ . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) آن وقت صبح که کلاغ از آشیان پرواز کند. صبح زود. آنگاه که کلاغ پرد. آنگاه از صبح که کلاغ از لانه ٔ خود پرواز کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- تنگ کلاغ پر . رجوع به همی
کلاغ پرفرهنگ فارسی عمید۱. حرکتی که در آن دو دست را پشت سر قرار داده و با حالت نشسته بر پنجۀ پا به جلو میپرند.۲. تنبیهی به این شکل در سربازخانهها.۳. (صفت) نوعی آجرفرش کف اتاق، حیاط یا حاشیهبندی کنار باغچه بهطور لوزی، که گوشههای آجرها به هم متصل باشد.
کلاغ پرفرهنگ فارسی معین( ~ . پَ) (مص مر.) 1 - پریدن کلاغ . 2 - فرش کردن کف اتاق یا حیاط به طور لوزی به شکلی که گوشه های نظامی ها به هم متصل شود. ؛ تنگ ~ وقت غروب .
کلاچکلغتنامه دهخداکلاچک . [ ک َ چ ِ ] (اِ) به لغت تنکابنی ودع است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کلاجک و کلاچیک و ودع شود.
کلاچیکلغتنامه دهخداکلاچیک . [ ک َ ] (اِ) به لغت تنکابن ودع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به کلاچک و وَدع و وَدَعَة شود.
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک َ ] (اِ) معروف است و آن را زاغ دشتی هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). غراب . (ترجمان القرآن ). ابوزاجر. (دهار). قلاق . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). زاغ . غراب .(زمخشری ). بمعنی زاغ در غیاث و بهار عجم بالضم آمده ... (آنندراج ). ابوالقعقاع . ابوالاخبل . ابن دایه ، غ
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک ُ / ک َ ] (اِ) صاحب مؤیدالفضلا گوید: کلاغ بالضم و قیل بالفتح ، کنگر باشد که آن را گرد بر گرد قبور بزرگان می دارند و آن از سنگ و چوب نیز بود. (برهان ) (آنندراج ).
تنگ کلاغ پرلغتنامه دهخداتنگ کلاغ پر. [ ت َ گ ِ ک َ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزدیک روشن شدن صبح . آخر شب قماربازان ، آنگاه که کلاغ به پرواز آید. نزدیکی های صبح . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تنگ غروب . (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). رجوع به تنگ غروب و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنگ غروبلغتنامه دهخداتنگ غروب . [ ت َ گ ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزدیک غروب . تمام نزدیک غروب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنگ شاملغتنامه دهخداتنگ شام . [ ت َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیراگیر شام . (آنندراج ). نزدیک شام : به این حال پریشان خنده بر صبح وطن دارددل آواره ام در تنگ شام حلقه ٔ مویی . مخلص کاشی (از آنندراج ).رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دی
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک َ ] (اِ) معروف است و آن را زاغ دشتی هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). غراب . (ترجمان القرآن ). ابوزاجر. (دهار). قلاق . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). زاغ . غراب .(زمخشری ). بمعنی زاغ در غیاث و بهار عجم بالضم آمده ... (آنندراج ). ابوالقعقاع . ابوالاخبل . ابن دایه ، غ
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک ُ / ک َ ] (اِ) صاحب مؤیدالفضلا گوید: کلاغ بالضم و قیل بالفتح ، کنگر باشد که آن را گرد بر گرد قبور بزرگان می دارند و آن از سنگ و چوب نیز بود. (برهان ) (آنندراج ).
کلاغفرهنگ فارسی عمیدپرندهای حرامگوشت با پرهای سفید و سیاه و منقار سیاه که حشرات و جانوران کوچک را شکار میکند.
چنگ کلاغلغتنامه دهخداچنگ کلاغ . [ چ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . در بیست هزارگزی شمال خاوری کدکن و هفت هزارگزی خاور کال چغوکی . در دامنه قرار دارد. معتدل است و 159 تن سکنه دارد. فارسی زبانند. آب آن از قنات مشروب میشود.
چاله کلاغلغتنامه دهخداچاله کلاغ . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان که در 7 هزارگزی شمال خاوری قلعه ٔ رئیسی واقع شده و 35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" di
خط پای کلاغلغتنامه دهخداخط پای کلاغ . [ خ َطْ طِ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) مطلق خط شکسته ٔ ناخوان و پریشان که گویا کلاغ پنجه زده است و آنرا خط پنج گربه نیز خوانند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ) : دارد از خط شکسته انتعاشی طبع اوزشت تر باشد شکسته چ
گوزکلاغلغتنامه دهخداگوزکلاغ . [ گ َ / گُو ک َ ] (اِ مرکب ) میوه ٔ درخت سرو. (فرهنگ نظام ) : آن جوزگره نگر به صوف اخضرچون سرو که او گوزکلاغ آرد بر. نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 123<
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک َ ] (اِ) معروف است و آن را زاغ دشتی هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). غراب . (ترجمان القرآن ). ابوزاجر. (دهار). قلاق . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). زاغ . غراب .(زمخشری ). بمعنی زاغ در غیاث و بهار عجم بالضم آمده ... (آنندراج ). ابوالقعقاع . ابوالاخبل . ابن دایه ، غ