کلبلغتنامه دهخداکلب . [ ک َ ] (اِخ ) جد جاهلی و فرزندان او بطنی از خثعمند و منازل آنها به ارض حجاز است . (از اعلام زرکلی ).
کلبلغتنامه دهخداکلب . [ ک َ ] (اِخ ) حی سوم از قضاعه ، و آنها از اولاد کلب بن وبرةبن ثعلبةبن حلوان بن عمران ابی الحافی بن قضاعة، و حارثة کلبی ، ابوزیدبن حارثه مولی رسول اﷲ (ص )از آنهاست . صاحب حماة گوید: بنوکلب در دوران جاهلیت در «دومة الجندل » و تبوک و اطراف شام اقامت داشتند و ابن سعید گوید
کلبلغتنامه دهخداکلب . [ ک َ ](ع اِ) سگ . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (از برهان ). کلبه مؤنث آن . ج ، اَکلُب ، اَکالِب ، کِلاب ، کِلابات ، کَلیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر سبع گزنده و غالباً به این حیوان (سگ )اطلاق می شود و آن
کلیبلغتنامه دهخداکلیب . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کَلب . (منتهی الارب ). و رجوع به کلب شود. || گروه سگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جماعت سگان و گویند جمع است و از جمعهای نادر است . (از اقرب الموارد).
کلیبلغتنامه دهخداکلیب . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) ابن اسدبن کلیب البرهوتی (متوفی در حدود 43 هَ. ق .) صحابی و از شعرای حضرموت و از مردم برهوت بود که اسلام آورد و بر پیغمبر وارد شد و جامه ای که دست باف مادر خویش بود به عنوان هدیه بر رسول اکرم تقدیم داشت . (از اعلام زر
کلیبلغتنامه دهخداکلیب . [ ک ُ ل َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر کلب . (از معجم البلدان ، ذیل کلیبین [ ک ُ ل َ ب َ ] سگ کوچک ). و رجوع به کلب شود.
قلیبلغتنامه دهخداقلیب . [ ق ُ ل َ / ق َ ل َ ] (اِخ ) کوهی است بنی عامر را و گاهی قاف را فتحه دهند. (منتهی الارب ).
کلبالغتنامه دهخداکلبا. [ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را نوعی جو معنی کرده است . و رجوع به کلب بمعنی جو و دزی ج 2 ص 682 شود.
کلبالغتنامه دهخداکلبا. [ ک َ ] (هزوارش اِ) به لغت زند و پازند بمعنی سگ باشد و به تازی کلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کلبادلغتنامه دهخداکلباد. [ ک َ ] (اِخ ) نام پهلوانی بود تورانی که در جنگ دوازده رخ به دست فریبرز پسر کاوس کشته گشت . (برهان )(از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). گویند این جنگ در کوه گنابد واقع شد ومعرب آن جنابد است . (برهان ) (آنندراج ) : <
کلبادلغتنامه دهخداکلباد. [ ک ُ ](اِخ ) نام قریه ای است قریب به اشرف از بلاد طبرستان ... (از انجمن آرا) از دهات اشرف در مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 167). نام یکی از دهستانهای بخش بهشهر از شهرستان ساری است . این دهستان درآخرین حد خاوری بخش به
کلباسولغتنامه دهخداکلباسو. [ ک َ ] (اِ) چلپاسه است که وزغه باشد و در خانه ها بسیار است . (از برهان ). کرباسو یعنی چلپاسه . (فرهنگ رشیدی ). کرباسو. کلبسو هم آمده است . (آنندراج ). چلپاسه ٔ زهردار. (ناظم الاطباء). کربسو. کرباسو.چلپاسه . کلبسو. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : <br
کلب اصغرلغتنامه دهخداکلب اصغر. [ ک َ ب ِ اَ غ َ ] (اِخ ) صورتی از صورتهای فلکی که آن را بر مثال سگی کوچک تر از کلب اکبر توهم کنند و کواکب آن هفت (یا چهارده ) است و یکی از آنها شعرای شامی یا غمیصا است که کوکبی روشن از قدر اول است . یکی از صور جنوبی فلک که بصورت سگی جهنده تخیل شده مرکب از سی و یک س
کلب اکبرلغتنامه دهخداکلب اکبر. [ ک َ ب ِ اَ ب َ ] (اِخ ) نام دیگر صورت نهر است از صورت جنوبی فلکی قدماء. (مفاتیح العلوم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی از صورت فلکیه از ناحیت جنوبی که بر مثال سگی توهم کنند و کواکب آن هیجده است و بیرون از صورت یازده کوکب و از کواکب او شعرای یمانی است .کوکب
کلب حصاریلغتنامه دهخداکلب حصاری . [ ک َ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قروه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلب کندیلغتنامه دهخداکلب کندی . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهار اویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 225 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلب کندیلغتنامه دهخداکلب کندی . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوریچای است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 475 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
حجرالکلبلغتنامه دهخداحجرالکلب . [ ح َ ج َ رُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) صاحب تحفه گوید، سنگی است که چون بطرف سگ اندازند بدندان گیرد و دور افکند، در عداوت مؤثر دانسته اند، چون در آب یا شراب اندازند و از آن بنوشند. و حضور او درمجلس باعث عربده ٔ اهل مجلس و گذاشتن او در برج کبوتر باعث گریختن کبوتران است
حزن کلبلغتنامه دهخداحزن کلب . [ ح َ ] (اِخ ) یکی از حزون ثلاثه ٔ معروف بلاد عرب است از آن بنی قضاعة. (معجم البلدان ).
حزیزالکلبلغتنامه دهخداحزیزالکلب . [ ح َ زُل ْ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی است به دیار کلب بن وبرة. (معجم البلدان ).
خانق الکلبلغتنامه دهخداخانق الکلب . [ ن ِ قُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) اداراقی . اذاراقی . قاتل الکلب . کوچوله . کُچولَه . پیاز سگ . فلوس ماهی . کچلا. در اختیارات بدیعی آمده است : آن را قاتل الکلب هم خوانند و در عمل همان فعل کند بلکه زیادتر اما سگ را زودتر میکشد و وی سم هر حیوانی بود که دنبال داشته باش
دم الکلبلغتنامه دهخدادم الکلب . [ دَ مُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) خون سگ دیوانه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).