کله خشکلغتنامه دهخداکله خشک . [ ک َل ْ ل َ /ل ِ خ ُ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم دیوانه و سودایی مزاج باشد. (از برهان ). کنایه از مردم دیوانه و سودایی مزاج باشد. (از آنندراج ). مردم سودایی و دیوانه مزاج . (ناظم الاطباء). || تریاکی . (از برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ
گاوcattleواژههای مصوب فرهنگستانپستاندار نشخوارکننده و بزرگپیکر و شکافتهسمی که به خانوادۀ گاویان تعلق دارد
حفاظ گلهروcattle guardواژههای مصوب فرهنگستاننردۀ چوبی یا فلزی که در نزدیکی گذرگاه گله به ریلبند/ تراورس نصب میشود
مخاطب تماسcalled partyواژههای مصوب فرهنگستانفردی که تماس مخابراتی را دریافت میکند متـ . مخاطب 2، برخوانده
پوستۀ آهکیcalcareous crust, cale-crustواژههای مصوب فرهنگستانافق سختشدۀ خاک که با کلسیمکربنات سیمانی شده است
واگن احشامcattle wagon, stock carواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واگن مسقف با دیوارههای مشبک برای حمل دام
کله خشکیلغتنامه دهخداکله خشکی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خ ُ ] (حامص مرکب ) خلی . دیوانه مزاجی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خشک شود. || کله شقی . یکدندگی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خشک شود. || تریاکی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خشک شود.<
کلهلغتنامه دهخداکله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) رخساره و روی را گویند. (برهان ). رخساره و روی . (ناظم الاطباء). رخساره . روی . چهره . (فرهنگ فارسی معین ) : چون خنده در آن لعبت دلخواه افتدچَه در کله افتد و مرا آه افتد. <p clas
کلهلغتنامه دهخداکله . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص ) بمعنی بی وفاو بی حقیقت و هرجایی هم آمده است . (برهان ). بی وفا و بی حقیقت و ناراست و مکار و هرجایی . (ناظم الاطباء).- بی کله ؛ راست و باحقیقت و باوفا. (ناظم الاطباء).|| مستبد. |
کلهلغتنامه دهخداکله . [ ک ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) بخیه زدن جامه را گفته اند. (برهان ). بخیه و بخیه زدگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به کله [ ک َ ل َ / ل ِ ] (معانی پنجم و ششم و هفتم ) شود.
کلهلغتنامه دهخداکله . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیاسر است که در بخش قمصر شهرستان کاشان واقع است و 550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دست کلهلغتنامه دهخدادست کله . [ دَ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) چیزی باشد از چرم بافته یا از ریسمان تافته که دستهای اسبان را بدان بندند. (برهان ) (از جهانگیری ) (آنندراج ). || شبه و نظیر. (برهان ) (آنندراج ). شبیه و نظیر. (جهانگیری ).
دکلهلغتنامه دهخدادکله . [ دَ ک ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیراهن اطفال . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || به هندی ، جامه ای است پنبه دار که بالای رختها پوشند، خاصه در روز جنگ . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). کژآکند : که عیان شد به خلعت دک
حرام کلهلغتنامه دهخداحرام کله . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات در سه هزارگزی باختر خمین و سه هزارگزی راه عمومی . آب آن از قنات و محصول آن غلات ،بنشن ، پنبه ، چغندر و انگور است . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
پورکلهلغتنامه دهخداپورکله . [ ] (اِخ ) نام شاعری فارسی زبان . و نظامی عروضی ذکر وی در عداد شاعرانی چون قمری گرگانی و رافعی نیشابوری و کفائی گنجه ای و کوسه ٔ فالی که اسامی ملوک طبرستان بدانان باقی مانده ، آورده است . (چهار مقاله ٔ عروضی چ اروپا ص 28).
پیاز کلهلغتنامه دهخداپیاز کله . [ زِ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی پیاز سفید و شیرین طعم که از آبادی کلّه آرند (در تداول مردم قزوین ).